همان از ایرانشان ابن ابی الخیر کوشنامه 107
1. همان گه نبیسنده را خواند پیش
سخن راند با او ز اندازه بیش
...
1. همان گه نبیسنده را خواند پیش
سخن راند با او ز اندازه بیش
...
1. چو شد روی گیتی به رنگ زریر
ز رخساره ی خور فرو شست قیر
...
1. چو پیغام بشنید و نامه بخواند
ز شادی بخندید و خیره بماند
...
1. چو لشکر برفت و برآراست کار
سه ماهش درنگ آمد و روزگار
...
1. شنیدم که ضحّاک چندان بخورد
که آمد سر هر دو کتفش به درد
...
1. یکی مرد هندی ز درگاه شاه
درآمد نشسته بر او گرد راه
...
1. وز آن سوی دیهیم لشکر براند
سپه را به دریا گذر بشاند
...
1. چو دید آن که کردند ماچین تباه
یکی نامه کرد او به طیهور شاه
...
1. چو بر خواند نامه بدو ترجمان
بخواند آتبین را هم اندر زمان
...
1. وز آن روی بر آتبین با سپاه
درافگند کشتی به دریا و چاه
...
1. نویسنده را نامه فرمود و گفت
که با نیکمردان هنر باد جفت
...