1 چو دریا ز کوش و سپه گشت پاک بهک را نماند از کسی ترس و باک
2 به طیهور مژده فرستاد از این که گیتی تهی شد ز دارای چین
3 ز دریا بشد کوش و لشکر بهم روان پر ز تیمار و دل پر ز غم
4 از آن شاد دل گشت طیهور شاه وز او شادتر آتبین با سپاه
1 به پنجم به شهر بسیلا رسید به گیتی کسی چون بسیلا ندید
2 درازا دو فرسنگ و پهنا همین پر از باغ و باغش پر از یاسمین
3 نشستنگه شاه طیهور بود نه شهری، بهشتی پر از حور بود
4 همه کویها آب و جوی روان لب جو پر آزاد سرو روان
1 از ایرانیان کودکی نیکدل که خورشید گشتی ز رویش خجل
2 که با کودکان دگر، آتبین ببخشیده بُد کوش را پیش از این
3 از آن کودکی بود پیشش بپای شنید آن همه بند و نیرنگ و رای
4 چنان دشمنی بر دلش کرد جوش که یکسر رمید از دلش مهرِ کوش
1 همان شب یکی بزمگه ساخت کوش برآمد خروشیدن نای و نوش
2 به روی پسر جام می کرد یاد به دیدار و رویش همی گشت شاد
3 اگر چند فرزند را روی زشت به چشم پدر روی او چون بهشت
4 چو سرمست گشتند گُردان ز می به فرزند گفت ای گو نیک پی
1 گریزان شد از بیم جان زی سپاه همی تاخت او تا برِ اسب شاه
2 سپاهش دگر باره بشتافتند مر او را چنان خسته دریافتند
3 بر اسبش نشاندند بردند تیز چنان لشکری زآتبین در گریز
4 ببستند پس خستگیهاش سخت بدو هر کسی گفت کای نیکبخت
1 گذشت آن شب و بامداد پگاه یکی بزمگاهی بیاراست شاه
2 فرستاد، شاه آتبین را بخواند بر آن تخت زر پیکرش برنشاند
3 بزرگان ایران و طیهوریان ببستند در پیش ایشان میان
4 دو فرزند شاه ایستاد بپای به زرّین کلاه و به چینی قبای
1 به گوش آگهی شد که خاور خدای که شد شاه خاور به دیگر سرای
2 رمه بی شبان ماند و تختش تهی تو را گشت دیهیم شاهنشهی
3 ز دشمن بترسید و بربست رخت سپه را همی راند تا پیش تخت
4 به تاج پدر بر پراگند خاک ز سوگش همی جامه را کرد چاک
1 ز دریا چو بر خشک شد شهریار سراسر سپه دید دریا کنار
2 دو فرزند طیهور با آن سپاه پیاده شد و آفرین با سپاه
3 گرفتند مر یکدگر را کنار نشستند بر باره ی راهوار
4 چو شه را ز دربند بگذاشتند ز شادی همه نعره برداشتند
1 بفرمود تا پیشش آمد دبیر جوانی خردپرور تیزویر
2 یکی پاسخ نامه فرمود شاه به نام خداوند خورشید و ماه
3 شب تیره از ماه روشن کند زمین را ز خورشید جوشن کند
4 بهار آرد از مغز سرما برون جهانی بیاراید از کاف و نون
1 به چین اندرون کوش سر برفراخت همه کارها را به آیین بساخت
2 یکی نیکدل بود با نام و کام که نوشانِ به مرد بودیش نام
3 ز به مرد دستور کوش مهین نیامد پسر داشتی جز همین
4 چو هر دو پدر را جهان دور کرد پسر مر پسر را به دستور کرد