یکی از ایرانشان ابن ابی الخیر کوشنامه 83
1. یکی روز، بس کاروانی شگرف
ز ماچین گذر کرد بر کوه ژرف
...
1. یکی روز، بس کاروانی شگرف
ز ماچین گذر کرد بر کوه ژرف
...
1. دبیر خردمند را پیش خواند
وز این در سخنها فراوان براند
...
1. بفرمود تا پیشش آمد دبیر
جوانی خردپرور تیزویر
...
1. یکی روز به مرد دستور گفت
که با جان شاه آفرین باد جفت
...
1. بدانست سالار چین کان سخُن
چنان است کافگند آن مرد بُن
...
1. چو آگه شد از نامه ی آتبین
تو گفتی ببسته ست پایش زمین
...
1. ز دریا چو بر خشک شد شهریار
سراسر سپه دید دریا کنار
...
1. به پنجم به شهر بسیلا رسید
به گیتی کسی چون بسیلا ندید
...
1. چو ده روز بگذشت طیهور شاه
به پرسش سوی آتبین شد ز گاه
...
1. بدانست طیهور کآن شیر دل
شد از کار نخچیر توران خجل
...
1. گذشت آن شب و بامداد پگاه
یکی بزمگاهی بیاراست شاه
...
1. به طیهور گفت آتبین از میان
که من با تنی چند از ایرانیان
...