یکی از ایرانشان ابن ابی الخیر کوشنامه 60
1. یکی نامور خواهم از انجمن
که او را دهم جوشن و اسب من
...
1. یکی نامور خواهم از انجمن
که او را دهم جوشن و اسب من
...
1. چو دستور، گفتار خسرو شنید
برآمد ز جای، آفرین گسترید
...
1. ز گفتار او گشت به مردشاد
فرود آمد از اسب مانند باد
...
1. بیا تا برآیی هم اکنون به تخت
چنانچون بود مرد فرخنده بخت
...
1. سخنهای شیرین و امید بخت
جوان را یکایک فرو بست سخت
...
1. از آوردگه کوش چون گشت باز
سوی آتبین رفت و بردش نماز
...
1. دل مرد دستور از او گشت شاد
برون آمد او، سر سوی ره نهاد
...
1. چو از کارش آگاه شد آتبین
بفرمود تا برنهادند زین
...
1. ز ره چون یکی میل ببرید بیش
سپاه پدرش اندر آمد به پیش
...
1. همان گه نویسنده را پیش خواند
وزاین داستان چند با او براند
...
1. همان شب یکی بزمگه ساخت کوش
برآمد خروشیدن نای و نوش
...