1 سرِ نامه از بنده ی شهریار جهان را چو خورشید، پروردگار
2 سپهر روان زیر فرمان او همه درد نیکو به درمان او
3 من آن دردمندم که گر شاه زوش ندارد به گفتار این بنده گوش
4 ز من بی زمانه برآید دمار گرفتار باشد بدین شهریار
1 به نوک چنین گفت فارک که من چرا رنجه دارم همی خویشتن
2 مرا پادشاهی نخواهد رسید ز دشمن چرا بیم باید کشید
3 چرا جایگاهی نباشم نهان نگیرم یکی گوشه ای از جهان؟
4 همه درد را مایه بیم است و بس بدان بیم بتّر ندیده ست کس
1 ز بس لابه کاو کرد، دادش بدوی زنش سوی پروردن آورد روی
2 گهی کوش و گه پیل دندانش خواند که هر دو همی جز به پیشش نماند
3 به فرهنگ دادش چو شد هفت سال برآورد کودک همه شاخ و یال
4 برآمد دو سال و نیاموخت هیچ همی کرد تیر و کمان را بسیچ
1 یکی روز ناگاه سالار چین یکی تاختن کرد بر آتبین
2 ز بیرون بیشه بدو باز خورد برآمد ز ناگه ده و دار و بَرد
3 فزون آمد از چینیان ده هزار ز ایرانیان بود سیصد سوار
4 یکی رزم ناگاه پیوسته شد تنی چند از ایران سپه خسته شد
1 مهانش شنید و سرافگند پیش از اندیشه ی او دلش گشت ریش
2 پس آن گاه سرکرد بر آسمان همی گفت کای کردگار جهان
3 نشاید همی گر نه زین سان کنی که گردنکشان را هراسان کنی
4 نباید تو ای شاه گیتی گشای که بندی دل اندر سپنجی سرای
1 ز ره چون یکی میل ببرید بیش سپاه پدرش اندر آمد به پیش
2 پیاده شدش پیش، به مرد زود مر او را فروان ستایش نمود
3 زمین را ببوسید پیشش سپاه همی کرد هرکس به رویش نگاه
4 به به مرد داد آن سرِ ارجمند بدان تا فرستد به شاه بلند
1 بدو گفت کای مایه ی سنگ و هوش تو هیچ آگهی داری از کار کوش؟
2 که من چون همی آمدم با سپاه به ره بر یکی سنگ دیدم سیاه
3 بر او پیکری زشت کرده بپای نبشته ست بر دست او رهنمای
4 که این پیکر کوش، شاه جهان بر او آشکارا شده هر نهان
1 یکی دانشی مرد، دستور شاه پدر گشته بر دست جم بر تباه
2 کجا نام دستور به مرد بود ز خون پدر در دلش درد بود
3 چنین گفت کای نامبردار شاه همی خویشتن کرد خواهی تباه
4 نشاید به تو دشمن آن کرد بیش کجا کرد خواهی تو شاها به خویش
1 وز آن روی چون لشکر آمد به چین دل شاه چین گشت از ایشان به کین
2 بدو کرد سالار لشکر گله که دشمن بچنگ آمد و شد یله
3 که سستی نمودند لشکر به رزم شب آمد، همه خواب جستند و بزم
4 چو دشمن در آن رزم سستی بدید شبانگاه بر ما شبیخون کشید
1 از آوردگه کوش چون گشت باز سوی آتبین رفت و بردش نماز
2 بدو آتبین زود بر پای خاست بر آورد و بنشاند بر دست راست
3 بدو گفت کامروز با چینیان چه کردی تو ای زنده پیل دمان
4 چنین پاسخ آورد کآن شیر مرد که با من برابر همی رزم کرد