1 از امروز تا سیصد و اند سال از ایران پدید آید آن بی همال
2 هر آن شاه کآید به فرمان او بماند بدو افسر و جان او
3 اگر سوی روم آورد لشکری جز از من بود روم را مهتری
4 مبادا که با او بود کارزار کز آن پادشاهی بر آرد دمار
1 یکی پادشاهی افریقس است که پند همه خسروان او بس است
2 پدرش ابرهه شاه والانسب اگر دولت ارش رانی لقب
3 همه باختر زیر فرمان اوی رمان دیو از تیغ برّان اوی
4 به مغرب برآورد شهری تمام که دستورش افریقیه کرد نام
1 ز کردار شه گشت مانوش شاد به دستور خویش این سخن برگشاد
2 فرستاد نُه پاره دفتر به شاه که هر یک سوی دانشی برد راه
3 چو دریای دانش مر آن هر یکی فزون آمدی هر یکی بر یکی
4 از آن نُه، دو اندر پزشکی نمود که اندر جهان آن پزشکی نبود
1 به نام شهنشاه گیتی گشای فریدون به دانش، سکندر به رای
2 گیومرث نامِ منوچهر چهر سیاوخش دیدارِ هوشنگ مهر
3 فرامرز گردن، فریبرز یال تهمتن دلِ زال تن، سام یال
4 چو موبد به دین و چو کسری به داد ز تخم پشنگ و به خوی قباد
1 تو را ای خردمند روشنروان زبان کرد یزدان از اینسان روان
2 خرد داد و جان داد و پاکیزه هوش دل روشن و چشم بینای و گوش
3 که او را به پاکی ستایش کنی شب و روز پیشش نیایش کنی
4 بیاموزی آن را که آگاه نیست دلش را بدین بارگه راه نیست
1 یکی داستان گفته بودم ز پیش چنانچون شنیدم ز کمّ و ز بیش
2 چنان داستانی ز رنگ و ز بوی همه پادشاهی بهمن در اوی
3 به شعرش چو گنجی بیاراستم به نقشش چو باغی بپیراستم
4 به نام شهنشاه والا گهر پدر بر پدر خسرو و تاجور
1 همی راند یک روز و یک شب سیاه رسیدند نزدیک سنگی سیاه
2 بتی بر سر سنگ دید از رخام به نزدیک او شد شه نیکنام
3 نبشته چنین یافت بر دست اوی که این پیکر کوش وارونه خوی
4 شه پیل دندان و سالار چین خداوند فرمان و تاج و نگین
1 زمانه چو کارم دلارای کرد دلم داستانی دگر رای کرد
2 یکی مهتری داشتم من به شهر که از دانش و مردمی داشت بهر
3 جوانی که هر کس که او را بدید همی نام یزدان بر او بر دمید
4 به بالا چو سرو و به تن چون تَهَمْ به رخساره چون شیر و چون می بهم
1 سر داستانهای شاهان پیش که خسرو همی داشتی پیش خویش
2 همه دانش و رای و فرهنگ و سنگ همه چاره و پند و نیرنگ و رنگ
3 ز خواندن بیفزایدت رای و هوش ز دیدن شگفت آیدت روی و گوش
4 نبشته به یونانی و پهلوی چنین یافتم گر زمن بشنوی
1 به یک هفته آمد به روم آن نوند چو از نامه بگشاد مانوش بند
2 بخواند و فگند آستین بر زمین نهاد از بر آستین بر جبین
3 همی گفت کای کردگار سپهر تو افگندی اندر دل شاه مهر
4 تو کردی مر او را بدین مایه رام وگرنه براندی بدین مرزکام