سکندر از ایرانشان ابن ابی الخیر کوشنامه 25
1. سکندر دو تن پیش کرد از گروه
بشد تا رسید او به نزدیک کوه
1. سکندر دو تن پیش کرد از گروه
بشد تا رسید او به نزدیک کوه
1. چنین داد پاسخ که یزدان پاک
مرا اندر آورد بی ترس و باک
1. وز آن جایگه جم سپه برگرفت
بتندی سوی رزم مهراج رفت
1. در آن بیشه آن مردمان روز و شب
گریزان، خلیده دل و خشک لب
1. سرِ نامه از بنده ی شهریار
جهان را چو خورشید، پروردگار
1. چو نامه بدادند، بر خواند زود
فرستاد هر جا که لشکرش بود
1. برادرش را، کوش،در پیش خواند
وز این داستان چند با او براند
1. به نوک چنین گفت فارک که من
چرا رنجه دارم همی خویشتن
1. بدو گفت کای مایه ی سنگ و هوش
تو هیچ آگهی داری از کار کوش؟
1. مهانش شنید و سرافگند پیش
از اندیشه ی او دلش گشت ریش
1. سرِ داستان آفرینِ خدای
که او کرد گردونِ بپای