1 یکی شاه بود اسطلیناس نام زگنج و زدانش رسیده به کام
2 به شهری که خوانی همی قسطنات یکی دیر پا کرده پیش فرات
3 از آن زرّ و گوهر که او برد کار بدان دیر، تا کس نداند شمار
4 ستونی دگر شاه فرمانروا برآورد سیصد گز اندر هوا
1 سر داستانهای شاهان پیش که خسرو همی داشتی پیش خویش
2 همه دانش و رای و فرهنگ و سنگ همه چاره و پند و نیرنگ و رنگ
3 ز خواندن بیفزایدت رای و هوش ز دیدن شگفت آیدت روی و گوش
4 نبشته به یونانی و پهلوی چنین یافتم گر زمن بشنوی
1 همی راند یک روز و یک شب سیاه رسیدند نزدیک سنگی سیاه
2 بتی بر سر سنگ دید از رخام به نزدیک او شد شه نیکنام
3 نبشته چنین یافت بر دست اوی که این پیکر کوش وارونه خوی
4 شه پیل دندان و سالار چین خداوند فرمان و تاج و نگین
1 سرِ ماه پیش گروهی رسید کز آن سان دگر آدمی کس ندید
2 سرِ اسب و آواز مرغان خُرد سکندر همه دل بدیشان سپرد
3 بدان تا بداند زبانشان مگر بسی رنج دید و ندید ایچ بر
4 نه کس ترجمان یافت اندر میان دژم گشت از او خسرو رومیان
1 سکندر دو تن پیش کرد از گروه بشد تا رسید او به نزدیک کوه
2 بیابان و کوه اندر او بود و رود بفرمود تا لشکر آمد فرود
3 چو بر دامن کوه انبوه شد خود و چند تن بر سر کوه شد
4 یکی جای دید از درِ خسروان درخت برومند و آب روان
1 چنین داد پاسخ که یزدان پاک مرا اندر آورد بی ترس و باک
2 من از تخم جمشیدم ای شاهزاد نمانده ست جز من کسی زآن نژاد
3 بدان روزگاران چو گردان سپهر ز جمشید ببرید پیوند و مهر
4 جهان شد به فرمان ضحّاک دیو ز هر سو برآمد ز دیوان غریو
1 وز آن جایگه جم سپه برگرفت بتندی سوی رزم مهراج رفت
2 هر آن گه که وارون شود بخت مرد به چاره که نیکو تواندش کرد
3 به زندان ضحاک پنجاه سال بماند آن گزین خسرو بی همال
4 به فرجام بنگر که دژخیم کرد مر او را به ارّه به دو نیم کرد
1 در آن بیشه آن مردمان روز و شب گریزان، خلیده دل و خشک لب
2 ببودند یکچند، تا شاه چین سوی رزم مهراج شد پر ز کین
3 به مهراجیان اندر آمد شکست از آن نامداران سواری نرست
4 پسرش اندر آن رزمگه کشته شد سر تخت مهراج برگشته شد
1 سرِ نامه از بنده ی شهریار جهان را چو خورشید، پروردگار
2 سپهر روان زیر فرمان او همه درد نیکو به درمان او
3 من آن دردمندم که گر شاه زوش ندارد به گفتار این بنده گوش
4 ز من بی زمانه برآید دمار گرفتار باشد بدین شهریار