1 سکندر دو تن پیش کرد از گروه بشد تا رسید او به نزدیک کوه
2 بیابان و کوه اندر او بود و رود بفرمود تا لشکر آمد فرود
3 چو بر دامن کوه انبوه شد خود و چند تن بر سر کوه شد
4 یکی جای دید از درِ خسروان درخت برومند و آب روان
1 نماید همی کاین جهان یک دم است اگر شادکامی و گر خود غم است
2 به یک دم زدن نیست خواهی شدن به نیکی به آید همی دم زدن
3 تو چندان به کاخ اندری کدخدای کجا با تو دارد روانِ تو پای
4 چو جان گرامی رها شد ز تنگ نیابی به کاخ خود اندر درنگ
1 بدین سر همه دانش آموز و بس که جز دانشت نیست فریادرس
2 به دانش به یزدان توانی رسید چو دانش جهان آفرین نافرید
3 درختی ست دانش به پروین سرش همه راستکاری ست بار و برش
4 که سرمایه ی مرد دانش بود دل دانشی پر ز رامش بود
1 سرِ ماه پیش گروهی رسید کز آن سان دگر آدمی کس ندید
2 سرِ اسب و آواز مرغان خُرد سکندر همه دل بدیشان سپرد
3 بدان تا بداند زبانشان مگر بسی رنج دید و ندید ایچ بر
4 نه کس ترجمان یافت اندر میان دژم گشت از او خسرو رومیان
1 یکی شاه بود اسطلیناس نام زگنج و زدانش رسیده به کام
2 به شهری که خوانی همی قسطنات یکی دیر پا کرده پیش فرات
3 از آن زرّ و گوهر که او برد کار بدان دیر، تا کس نداند شمار
4 ستونی دگر شاه فرمانروا برآورد سیصد گز اندر هوا
1 چو از هیچ سو کوش دشمن ندید سپه را سوی پیلگوشان کشید
2 بکشت و بیاورد از ایشان بسی ببخشید از آن بهره بر هر کسی
3 از ایشان یکی دختری یافت کوش به خوشّی چو جان و به پاکی چو هوش
4 به غمزه همی جادوی بابِلی به رخساره همچون گُلِ زابلی
1 بر آشفت و با لشکر خویش گفت که درد و غمان با شما باد جفت
2 همه دشمنان را بَرَم سوی کوه چو سوی صف آیم همه همگروه
3 ز دشمن گریزان، شما چون رمه همه توده گردیده پیشم همه
4 چو در جنگ زهره چنین داشتید ز نیواسب وز من چه کین داشتید؟
1 چو از دور خسرو مر او را بدید همی تاخت تا تنگ بر وی رسید
2 نگه کرد در چهر و دندان او در اندام، لرزنده شد جان او
3 دلش در تن از بیم لرزنده شد مگر مرده بود آن گهی زنده شد
4 پشیمان شد از تاختن پیش اوی ندید ایچ برگشتن از پیش روی
1 یکی نامور خواهم از انجمن که او را دهم جوشن و اسب من
2 زبان پارسی دارد و پهلوی ندارد سر تندی و بدخوی
3 شود پیش او از میان سپاه بخواهد مر او را به آوردگاه
4 درنگ آورد چون به پیش آیدش به گفتار شیرین چو خویش آیدش
1 ز گفتار او گشت به مردشاد فرود آمد از اسب مانند باد
2 فراوان ببوسید پیشش زمین چنین گفت کای شاه ایران و چین
3 تو فرزند شاهی و ما کهتریم زمین جز به فرمان تو نسپریم
4 ز راز تو آگه نبودیم کس پدر بودت آگاه و یزدان و بس