1 سپه را بدو داد هنگام خواب به رفتن گرفتند گردان شتاب
2 چو یک نیمه از شب گذر، کوش بزد نای رویین، برآمد خروش
3 دلیران به شمیر بردند دست ز خواب گران چینیان نیمه مست
4 یکی بر ره بیشه آورد تگ یکی را ز سستی نجنبید رگ
1 چو نامه بدادند، بر خواند زود فرستاد هر جا که لشکرش بود
2 به درگاه خواند او سپاهی گران گزین کرد پانصد هزاران سران
3 فرستاد نزدیک مهراج شاه چو مهراج دید آن گزیده سپاه
4 بر آراست لشکر، سوی چین کشید ز ماهنگ وز لشکرش کین کشید
1 نگه کرد در کار گردان سپهر که چون گشت خواهد همی ماه و مهر
2 چنان سخت پیروز دید اخترش که شیری شود هر یک از لشکرش
3 ز شادی تو گفتی برآمد ز جای همی گفت کای داد دِه یک خدای
4 دل رادمردان تو آری به راه تن نیکبختان تو داری نگاه
1 چنین داد پاسخ که یزدان پاک مرا اندر آورد بی ترس و باک
2 من از تخم جمشیدم ای شاهزاد نمانده ست جز من کسی زآن نژاد
3 بدان روزگاران چو گردان سپهر ز جمشید ببرید پیوند و مهر
4 جهان شد به فرمان ضحّاک دیو ز هر سو برآمد ز دیوان غریو
1 دگر روز چون آتبین با سپاه ز بهر شکار آمد آن جایگاه
2 از آن بیشه آواز کودک شنید به نزدیک او تاخت، او را بدید
3 فرو ماند خیره ز دیدار اوی روانش پر اندیشه از کار اوی
4 همی هر زمان گفت با خویشتن که این نیست جز بچّه ی اهرمن
1 ز هر گونه گفتار، گوینده گفت شه چین از اندیشه ی این نخفت
2 روانش همیشه در اندیشه بود از آن بچّه کافگنده در بیشه بود
3 دلش ز آن، نشان داد هرگه درست ورا راز گردون همی بازجست
4 که این دیو چهره ز پشت من است که گفتم نژادش ز آهرمن است
1 برادرش را، کوش،در پیش خواند وز این داستان چند با او براند
2 بدو گفت تا آن گهی کآفتاب ببینی که برخیزد از روی آب
3 کرایابی از تخم جمشیدیان به دو نیم کن در زمانش میان
4 بشد کوش و بگرفت ما چین و چین به فرمان او شد سراسر زمین
1 شه چین سپه را نکوهش نمود که این سستی و بیمتان از چه بود؟
2 از این مایه مردم چه دارید باک؟ که کشتن توان این سگان را به خاک
3 سپاهش بدو گفت کای شهریار بترسیم از این دیو چهره سوار
4 که سوزنده آتش چنان سور نیست به گیتی چنان شورش انگیز نیست
1 بماندند از آن نامور سه هزار سواری که بود از در کارزار
2 تنی چند خسته نمرده تمام به لشکر رسیدند هنگام شام
3 ز لشکرگهِ چینیان غلغلی برآمد که آشفته شد هر دلی
4 شبی بود با هول چون رستخیز همی کس ندانست راه گریز
1 چو دستور، گفتار خسرو شنید برآمد ز جای، آفرین گسترید
2 چنین گفت کز دانش ورای شاه چنین زیبد و جز چنین نیست راه
3 شگفتی یکی داستان بینم این کجا چرخ رانده ست بر شاه چین
4 کنون من به فرّ جهانجوی شاه مرا او را بیارم بدین بارگاه