1 زنان بسیلا همی دید شاه به بالا چو سرو و به چهره چو ماه
2 فرع را به مستی یکی روز گفت که باید که داری تو رازم نهفت
3 من اندر جهان تا زنان دیده ام زنان بسیلا پسندیده ام
4 بتانند گویی ز کافور ناب چکان از سر انگشت ایشان گلاب
1 همان گه نبیسنده را خواند پیش سخن راند با او ز اندازه بیش
2 به ضحاک فرمود تا نامه کرد سخنها روان از سر خامه کرد
3 که شاه جهان جاودان شاه باد هنر رهبر و بخت همراه باد
4 سرش سبز بادا و گردونش گاه بلند اختر افسر، ستاره سپاه
1 دگر روز نوشان یکی برگزید که گوید به گفتار و داند شنید
2 بدو گفت از این شهر بیرون خرام ز مردم سوی آتبین بر پیام
3 که شهری همی گوید و لشکری که تو شهریاری و گندآوری
4 نه دانش بود شاه را این نشست که این شهر هرگز نیاید به دست
1 فرستاد نامه به ضحاک شاه که چو من بدین جا کشیدم سپاه
2 به فرّ شهنشاه گیتی خدای ز دشمن سواری ندیدم بجای
3 ز دارای ماچین رسید آن گزند که بر لشکر ما شکن برفگند
4 نهان سر یکی کرد با دشمنان به دریا گذر دادشان چون زنان
1 چو دید آن که کردند ماچین تباه یکی نامه کرد او به طیهور شاه
2 سوی آتبین نامه ای کرد باز که ای شهریاران گردنفراز
3 شما سر نهادید یکسر به بزم چو مردان ندارید آهنگ رزم
4 سه ماه است کز چین برفته ست کوش ببرده سواران پولادپوش
1 چو یک نیمه ره زیر پی کرد کوش سپاهی گزین کرد پولادپوش
2 شمار سپه بود خود صد هزار همه ساخته در خورِ کارزار
3 بفرمودشان تاختن سوی چین ز ناگه شدن بر سر آتبین
4 سپه بر در شهر خمدان شتافت تهی دید دروازه، دشمن نیافت
1 ز شادی خورش خواست طیهور و می به شمشیرِ می رنج را کرد پی
2 به رویش همه روز شادی نمود همه خوبی و مهربانی فزود
3 کشیدند چندان برش پای رنج که گفتی زمانه تهی ماند و گنج
4 برابر یکی کلبه بست از درخت ز درگاه طیهور تا پیش تخت
1 همی آتبین داشت خمدان حصار گه آسایش و گاه در کارزار
2 به سه ماه شهری به تنگی رسید خبر زآن به نوشان جنگی رسید
3 ز بازار و برزن برآمد خروش که با تو بخورده ست زنهار کوش
4 زن و مرد و کودک خروشان بُدند سراسر به درگاه نوشان شدند
1 یکی مرد هندی ز درگاه شاه درآمد نشسته بر او گرد راه
2 مرا گفت نزدیک شه ره کنید مر او را ز کار من آگه کنید
3 بپرسید هر کس که تو کیستی به درگاه شاه از پی چیستی
4 چنین داد پاسخ که هستم پزشک بدانم ز هر گونه ای ترّ و خشک
1 فرع را فرستاد نزدیک شاه که کی راه یابم بدین پیشگاه
2 مگر شاه امیدم بجای آورد به خوبی بدین بنده رای آورد
3 فرستاد پاسخ که هرگاه که رای کنی هر زمان شادمان اندر آی
4 مرا آگهی ده ز یک هفته باز یکی تا چو باید، بسازیم ساز