همی از ایرانشان ابن ابی الخیر کوشنامه 153
1. همی بود در بیشه شاه آتبین
ز گردون دژم وز زمانه به کین
...
1. همی بود در بیشه شاه آتبین
ز گردون دژم وز زمانه به کین
...
1. پراندیشه خسرو شبی خفته بود
جهان دید کز میغ آشفته بود
...
1. به پیش فرارنگ شد در زمان
دلش کرد از این داستان شادمان
...
1. چنان دان که دیدم من امشب به خواب
دلارای باغی و میدان و آب
...
1. یکی روز بیرون شد از پیشگاه
خروش آمد از مرد فریاد خواه
...
1. گرانمایه دستور با رهنمون
ز بیشه روان گشت و آمد برون
...
1. بدو گفت سلکت که ای رهنمون
سزد گر تو ما را کنی آزمون
...
1. چو از پرده بنمود رخسار هور
ستاره نهان گشت بی جنگ و شور
...
1. زمین چون بپوشید پرّ غراب
نهان گشت و بی فرّ شد آفتاب
...
1. ز فرزند چون خسته دل گشت باز
سوی کوه شد سلکت سرافراز
...
1. کنون بازگردم به گفتار کوش
که هوش آید از پیل دندان به جوش
...