فرستاده از ایرانشان ابن ابی الخیر کوشنامه 328
1. فرستاده ی تور شد پیش تخت
بدو گفت کای شاه فرخنده بخت
...
1. فرستاده ی تور شد پیش تخت
بدو گفت کای شاه فرخنده بخت
...
1. وز آن جا سوی روم برگشت شاد
به داد و دهش دست و دل برگشاد
...
1. به تو آگهی آمد از هر دوان
خراسان یله کرد و آمد دوان
...
1. نوندی برفت از در پهلوان
که ای شاه بیدار روشنروان
...
1. چنین تا برآمد بر این چند سال
منوچهر گردن بیاگند و یال
...
1. به تور آگهی آمد و سلم از اوی
که دارد ز کینه برآن هر دو روی
...
1. به دریا نمودند هر دو درنگ
چنین تا در آمد منوچهر تنگ
...
1. بدانگه که از خواب خیزد خروس
خروش درای آمد و بانگ کوس
...
1. چنین بود تا قارن تیزچنگ
ز فیرش بپردخت و آمد به جنگ
...
1. چو روز مصاف آمد و گاه جنگ
به او بازخورد آن دلاور نهنگ
...
1. بدان سان دوان سوی لشکر شتافت
نشان یکی چوب کشتی بیافت
...
1. چو از کین ایرج بپردخت شاه
به دریا فرود آمد او با سپاه
...