1 بفرمود تا نامه کردش دبیر دبیری نویسنده ای یادگیر
2 که برخواندم این نامه ی تو درست درستی نمود آنچه گفتی نخست
3 تو آن مردمان را نگهدار باش ز دستان دشمن نگهدار باش
4 سپاهی که با تو بیامد ز راه سزد گر فرستی بدین بارگاه
1 چو در باختر پنج سال دگر ببود و بگشت آن زمین سربسر
2 سوی اندلس باز ره برکشید به دریا گذر کرد و کشور بدید
3 چنان یافت آباد و خرّم که چین نبود آن چنان و نه ایران زمین
4 که این اندلس کشوری دیگر است که دریای ژرفش به گرد اندر است
1 فرستاد نامه بدان آگهی بنزدیک آن بارگاه مهی
2 که از نوبیان مرز کردیم پاک برآوردم از شهرشان تیره خاک
3 به فرّ شهنشاه والاگهر چنین کردم این کشور باختر
4 چه با باز قمری هم آشیان همی خانه دارد، ندارد زیان
1 نبایست مرکوش را کآن سپاه بدان ساز و آن مایه و دستگاه
2 از آن لشکر گشن بیرون شوند بدان ساز نزد فریدون شوند
3 تنی چند را کز خرد مایه داشت نهانی بدان نامداران گماشت
4 فراوان همی کشور و سیم و زر بپذرفت و افسون نشد کارگر
1 چو آن خواسته سوی ایران رسید به نزدیک شاه دلیران رسید
2 همی خیره گشتند از آن خواسته هیونان و آن بار آراسته
3 همی هرکسی گفت اگر در جهان میان کهان و میان مهان
4 ............................ ............................
1 بترسید مردم ز پیغام اوی بدادند هم در زمان کام اوی
2 گشادند شهر و شدندش به پیش همی هدیه ای ساخت هر یک ز خویش
3 فراوان گوهر بر سرش ریختند بسی لابه و پوزش انگیختند
4 بپرسیدشان کوش و پس با سپاه به شهر اندر آمد به ایوان شاه
1 دو کانِ گزیده به چنگ آمدش که زرّ گرامی چو سنگ آمدش
2 یکی کان ازآن سوی شهر سوان به دو هفته در زیر ریگ روان
3 کشیده به عیذاب و مرز حبش چنان گوهر پاک خورشیدفش
4 به راهی که گر تیر برداشتی چنان راه بیراه بگذاشتی
1 چو آگاه شد زو قراطوس گفت که این مرد اگر با خرد نیست جفت
2 اگر هست گردنکش و ریمن است به مردی و نیروی خویش ایمن است
3 گر از لشکرم آگهی داشتی چنین آب گستاخ نگذاشتی
4 بفرمود تا کوس بیرون برند سراپرده ی او به هامون برند
1 فرستاده چون پیش فاروق شد ز شادی کلاهش به عیوق شد
2 هم اندر زمان پاسخش کرد باز که ای شاه گردنکش رزمساز
3 همه هرچه درخواستی آن کنم بدین آرزو جان گروگان کنم
4 جز آن آمدن مرمرا پیش شاه همی دل ز اندیشه گردد تباه
1 منا دیگران را بفرمود شاه که برگشت تازان به پیش سپاه
2 که هر کس کز این مایه ور لشکرید زمین خلایق به پی مسپرید
3 نباید که آن خاک بیند سوار جز آن گه که فرمان دهد شهریار
4 وزآن پس نویسنده را پیش خواند به پاسخ فراوان سخنها براند