برای دریافت فال حافظ و تفسیر دقیق اشعار حافظ، به فال حافظ شیرازی با تفسیر مراجعه کنید و از خدمات ما بهرهمند شوید.
1 یا رب این شمع دل افروز ز کاشانهٔ کیست؟ جانِ ما سوخت، بپرسید که جانانه کیست؟
2 حالیا خانه براندازِ دل و دین من است تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست
3 بادهٔ لعل لبش کز لبِ من دور مباد راحِ روح که و پیمان ده پیمانه کیست؟
4 دولتِ صحبتِ آن شمعِ سعادت پرتو بازپرسید خدا را که به پروانهٔ کیست؟
1 ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست حالِ هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
2 مردم دیده ز لطفِ رخِ او در رخِ او عکس خود دید، گمان برد که مِشکین خالیست
3 میچکد شیر هنوز از لبِ همچون شکرش گر چه در شیوه گری هر مژهاش قَتّالیست
4 ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهر وه که در کارِ غریبان، عَجَبَت اِهمالیست
1 کس نیست که افتادهٔ آن زلفِ دوتا نیست در رهگذرِ کیست که دامی ز بلا نیست
2 چون چشمِ تو دل میبرد از گوشه نشینان همراهِ تو بودن گُنَه از جانب ما نیست
3 روی تو مگر آینهٔ لطفِ الهیست حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست
4 نرگس طلبد شیوهٔ چشمِ تو، زهی چشم مسکین خبرش از سر و، در دیده حیا نیست
1 مردم دیدهٔ ما جز به رُخَت ناظر نیست دل سرگشتهٔ ما غیرِ تو را ذاکر نیست
2 اشکم احرامِ طوافِ حَرَمَت میبندد گر چه از خونِ دلِ ریش دمی طاهر نیست
3 بستهٔ دام و قفس باد چو مرغ وحشی طایر سِدره اگر در طلبت طایر نیست
4 عاشقِ مفلس اگر قلبِ دلش کرد نثار مَکُنَش عیب که بر نقدِ روان قادر نیست
1 زاهدِ ظاهرپرست از حالِ ما آگاه نیست در حقِ ما هر چه گوید جایِ هیچ اکراه نیست
2 در طریقت هر چه پیشِ سالک آید خیرِ اوست در صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
3 تا چه بازی رخ نماید بیدَقی خواهیم راند عرصهٔ شطرنجِ رندان را مجالِ شاه نیست
4 چیست این سقفِ بلندِ سادهٔ بسیارنقش زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
1 راهیست راهِ عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست
2 هر گَه که دل به عشق دهی خوش دمی بود در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست
3 ما را ز منعِ عقل مترسان و می بیار کان شحنه در ولایتِ ما هیچ کاره نیست
4 از چشم خود بپرس که ما را که میکُشد؟ جانا گناهِ طالع و جرمِ ستاره نیست
1 روشن از پرتوِ رویت نظری نیست که نیست مِنَّت خاکِ درت بر بصری نیست که نیست
2 ناظرِ روی تو صاحب نظرانند آری سِرِّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
3 اشکِ غَمّازِ من ار سرخ برآمد چه عجب؟ خجل از کردهٔ خود پرده دری نیست که نیست
4 تا به دامن ننشیند ز نسیمش گَردی سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
1 حاصلِ کارگه کون و مکان این همه نیست باده پیش آر که اسبابِ جهان این همه نیست
2 از دل و جان شرفِ صحبتِ جانان غرض است غرض این است، وگرنه دل و جان این همه نیست
3 مِنَّتِ سِدره و طوبی ز پیِ سایه مکش که چو خوش بنگری ای سروِ روان این همه نیست
4 دولت آن است که بی خونِ دل آید به کنار ور نه با سعی و عمل باغِ جَنان این همه نیست
1 خوابِ آن نرگسِ فَتّانِ تو، بی چیزی نیست تابِ آن زلفِ پریشانِ تو، بی چیزی نیست
2 از لبت شیر روان بود که من میگفتم این شکر گِردِ نمکدانِ تو، بی چیزی نیست
3 جان درازیِ تو بادا که یقین میدانم در کمان ناوَک مژگانِ تو، بی چیزی نیست
4 مبتلایی به غمِ محنت و اندوهِ فراق ای دل این ناله و افغان تو، بی چیزی نیست
1 جز آستان توام در جهان پناهی نیست سرِ مرا به جز این در، حواله گاهی نیست
2 عدو چو تیغ کِشد، من سپر بیندازم که تیغِ ما به جز از نالهای و آهی نیست
3 چرا ز کویِ خرابات روی برتابم کز این بِهَم، به جهان هیچ رسم و راهی نیست
4 زمانه گر بزند آتشم به خرمنِ عمر بگو بسوز که بر من به برگِ کاهی نیست
برای دریافت فال حافظ و تفسیر دقیق اشعار حافظ، به فال حافظ شیرازی با تفسیر مراجعه کنید و از خدمات ما بهرهمند شوید.