برای دریافت فال حافظ و تفسیر دقیق اشعار حافظ، به فال حافظ شیرازی با تفسیر مراجعه کنید و از خدمات ما بهرهمند شوید.
1 صوفی از پرتو می راز نهانی دانست گوهر هر کس از این لعل، توانی دانست
2 قدر مجموعهٔ گل مرغِ سحر داند و بس که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست
3 عرضه کردم دو جهان بر دلِ کارافتاده بجز از عشقِ تو باقی همه فانی دانست
4 آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم محتسب نیز در این عیشِ نهانی دانست
1 روضهٔ خُلدِ برین خلوت درویشان است مایهٔ محتشمی خدمتِ درویشان است
2 گَنج عُزلت که طلسماتِ عجایب دارد فتحِ آن در نظرِ رحمتِ درویشان است
3 قصرِ فردوس که رضوانش به دربانی رفت مَنظَری از چمنِ نُزهَتِ درویشان است
4 آن چه زر میشود از پرتو آن قلبِ سیاه کیمیاییست که در صحبتِ درویشان است
1 به دامِ زلفِ تو دل مبتلایِ خویشتن است بکُش به غمزه که اینش سزایِ خویشتن است
2 گرت ز دست برآید مرادِ خاطرِ ما به دست باش که خیری به جایِ خویشتن است
3 به جانت ای بتِ شیرین دهن که همچون شمع شبانِ تیره مرادم فنای خویشتن است
4 چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل مَکُن که آن گلِ خندان به رای خویشتن است
1 لعلِ سیرابِ به خون تشنه، لب یار من است وز پی دیدنِ او دادنِ جان، کار من است
2 شرم از آن چشمِ سیه بادش و مژگان دراز هر که دل بردنِ او دید و در انکارِ من است
3 ساروانْ رخْت به دروازه مَبَر کان سرِ کو شاهراهیست که منزلگهِ دلدارِ من است
4 بندهٔ طالعِ خویشم که در این قحطِ وفا عشق آن لولی سرمست، خریدار من است
1 روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است غمِ این کار نشاطِ دلِ غمگینِ من است
2 دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جان بین باید وین کجا مرتبهٔ چشمِ جهان بینِ من است؟
3 یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر از مه روی تو و اشکِ چو پروینِ من است
4 تا مرا عشقِ تو تعلیمِ سخن گفتن کرد خلق را وردِ زبان مدحت و تحسینِ من است
1 منم که گوشهٔ میخانه خانقاهِ من است دعایِ پیرِ مغان وردِ صبحگاهِ من است
2 گَرَم ترانهٔ چنگ صَبوح نیست چه باک نوایِ من به سحر آهِ عذرخواهِ من است
3 ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله گدایِ خاکِ درِ دوست، پادشاه من است
4 غرض ز مسجد و میخانهام وصال شماست جز این خیال ندارم خدا گواهِ من است
1 ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است
2 به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت ز جامِ غم، می لعلی که میخورم خون است
3 ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو اگر طلوع کند، طالعم همایون است
4 حکایتِ لبِ شیرین، کلام فرهاد است شِکَنجِ طُرِّهٔ لیلی،ِ مقام مجنون است
1 خَمِ زلفِ تو دامِ کفر و دین است ز کارستانِ او یک شمه این است
2 جمالت مُعجِزِ حُسن است لیکن حدیثِ غمزهات سحرِ مبین است
3 ز چشمِ شوخِ تو جان کی توان برد؟ که دایم با کمان اندر کمین است
4 بر آن چشمِ سیه صد آفرین باد که در عاشق کُشی سِحرآفرین است
1 دل سراپردهٔ محبتِ اوست دیده آیینه دارِ طلعت اوست
2 من که سر درنیاورم به دو کون گردنم زیرِ بارِ منتِ اوست
3 تو و طوبی و ما و قامتِ یار فکرِ هر کس به قدرِ همتِ اوست
4 گر من آلوده دامنم چه عجب همه عالم گواهِ عصمتِ اوست
1 آن سیه چَرده که شیرینیِ عالم با اوست چشمِ میگون لبِ خندان دلِ خرم با اوست
2 گرچه شیرین دهنان پادشهانند ولی او سلیمانِ زمان است که خاتم با اوست
3 رویِ خوب است و کمالِ هنر و دامنِ پاک لاجرم همتِ پاکان دو عالم با اوست
4 خال مِشکین که بدان عارض گندمگون است سِرِّ آن دانه که شد رهزنِ آدم با اوست
برای دریافت فال حافظ و تفسیر دقیق اشعار حافظ، به فال حافظ شیرازی با تفسیر مراجعه کنید و از خدمات ما بهرهمند شوید.