یارب بحق حرمت رندان درد از فضولی بغدادی غزل 216
1. یارب بحق حرمت رندان درد نوش
ما را میفکن از نظر پیر می فروش
...
1. یارب بحق حرمت رندان درد نوش
ما را میفکن از نظر پیر می فروش
...
1. پیش تو گل از شرم سرانداخته در پیش
گویا که پشیمان شده از آمدن خویش
...
1. مرا دل ترک داد و کرد میل آن مه دلکش
که دارد میل بالا شعله چون میخیزد از آتش
...
1. چه دعوی میکنی ای غنچه با لعل گهربارش
چه می گویی اگر خواهند از تو لطف گفتارش
...
1. جدا بودن ز یار و سوختن با داغ هجرانش
بسی خوشتر که روز وصل دیدن با رقیبانش
...
1. بکویش می روم بهر تماشای مه رویش
تماشاییست از رسواییم امروز در کویش
...
1. لاف زد پیش رخت گلبن ز گلبرگ ترش
زد صبا از قهر گلبرگ ترش را بر سرش
...
1. نیست غیر از حیرتم کاری جدا از یار خویش
وه چه خواهم کرد دارم حیرتی در کار خویش
...
1. روی میتابد ز من گر ماه تابان گویمش
می رود از پیشم از سرو خرامان گویمش
...
1. زهی جفای تو بر من دلیل رحمت خاص
مرا وفای تو نقش صحیفه اخلاص
...
1. ز جهان گردی ما دیدن یاریست غرض
زین همه سیر درین دشت شکاریست غرض
...