1
بدو گیسو مه روی تو نچندان عجب است
عرصه جلوه خورشید میان دو شب است
2
جان شیرین بکدامین بسپارم چه کنم
دو دلم در دل من تا هوس آن دو لب است
3
نه وفا از تو بدل می گذرانم نه وصال
جان ندادم بتو نومیدی من زین سبب است
4
نیست مقدور کسی لذت ادراک وصال
طالبان ذوق که دارند همان در طلب است
5
پیش تو کام دل خود بزبان چون آرم
ز من اظهار تمنا بتو ترک ادب است
6
شوق لعل تو مرا در الم و غم دارد
گر چه کیفیت می موجب ذوق و طرب است
7
گفتم ای شوخ فضولی بتو میلی دارد
گفت زین بی ادبیهاست که اینش لقب است