نه تنها جان من دردی ز گل از فضولی بغدادی غزل 192
1. نه تنها جان من دردی ز گل رخساره دارد
جگر هم پاره زان درد دل هم پاره دارد
...
1. نه تنها جان من دردی ز گل رخساره دارد
جگر هم پاره زان درد دل هم پاره دارد
...
1. دل که سوزان بود خندان از رخ آن ماه شد
آنچنان کآتش گل از فیض خلیل الله شد
...
1. دل اسیر خم گیسوی تو شد
دیده حیران مه روی تو شد
...
1. بخاک بنده رحم ای دلربا از تو نمی آید
تو سنگین دل بنی کار خدا از تو نمی آید
...
1. جای ما کوی تو خواهد بود تا خواهیم بود
خاک آن کوییم گر سر بر فلک خواهیم بود
...
1. سر مکش از من که از من درد سر خواهی کشید
هر دم از آه من آزار دگر خواهی کشید
...
1. به درد و محنت بسیار ما را یار میداند
ولی کم میکند اظهار آن بسیار میداند
...
1. بی تو ای عمر مرا صحبت جان نیست لذیذ
شهد هر کام که باشد جهان نیست لذیذ
...
1. ای مرا هر لحظه در عشق تو بازار دگر
نیست بازار ترا جز من خریدار دگر
...
1. یار خواهی دلا ز جان بگذر
از همه هستی جهان بگذر
...
1. می کشد زارم ببازی هر زمان طفلی دگر
کرد دل بازیچه طفلان مرا پیرانه سر
...
1. خواهم چو سایه افتم دنبال آن سمنبر
هر جا که او نهد پا من جای پا نهم سر
...