بی وجه نمی گریم گریه سببی از فضولی بغدادی غزل 180
1. بی وجه نمی گریم گریه سببی دارد
بر حال دلم گریان حال عجبی دارد
...
1. بی وجه نمی گریم گریه سببی دارد
بر حال دلم گریان حال عجبی دارد
...
1. حبیب درد دلم را دوا نخواهد کرد
ترحمی بمن مبتلا نخواهد کرد
...
1. دل اغیار بر من از غم جانانه میسوزد
ز جور آشنا بر من دل بیگانه میسوزد
...
1. لطیفست آن پری آن به که از مردم نهان آید
مبادا گر فتد نور نظر بروی گران آید
...
1. خوش آنکه غم سیمبری داشته باشد
وز غم همهدم چشم تری داشته باشد
...
1. گفتمش دل ز غمت زار و حزین میباید
گفت آری سخن اینست چنین میباید
...
1. میکنم اظهار غم ساقی شرابم میدهد
بیتوقف هرچه میگویم جوابم میدهد
...
1. نظر بازی که حیران رخ آن سیمتن باشد
نمی خواهم که بینم از حسد گر چشم من باشد
...
1. رنجیدم از دل خواهمش زلف ستمکاری برد
گردد هزاران پاره و هر پاره را تاری برد
...
1. چو پاره پاره دل از دیده ترم افتد
هزار شعله آتش به بسترم افتد
...
1. ناله گره از رشته کارم نگشاید
کار دلم از ناله زارم نگشاید
...
1. گر فلک با تیغ کین بر سینه ام چاک افکند
دل ز چاک سینه ام آتش بر افلاک افکند
...