در دل باختلاط کسانم هوس از فضولی بغدادی غزل 156
1. در دل باختلاط کسانم هوس نماند
یا بهر اختلاط درین دور کس نماند
...
1. در دل باختلاط کسانم هوس نماند
یا بهر اختلاط درین دور کس نماند
...
1. بر آسمانم آه ز ظلم بتان رسید
آه این چه ظلم بود که بر آسمان رسید
...
1. کلکی که صورت من و آن دلربا کشید
افکند طرح دوری و از هم جدا کشید
...
1. نکویی گرد بادست این که بر من خاک میبارد
سرود ناله من خاک را در رقص میبارد
...
1. هر دم از تیر توام بر سینه صد روزن بود
چون زره گر سینه چاک من از آهن بود
...
1. ز رنگ اشک دانستم که بی لعلش جگر خون شد
نشانم کس نداد از دل ندانم حال او چون شد
...
1. ببزم او سخن از درد من نمی گذرد
چه خلوتیست که آنجا سخن نمی گذرد
...
1. تا باد پرده از رخ آن سیمبر فکند
رسم صبوری از دل عشاق بر فکند
...
1. جان بیرون رفته را بویت به تن میآورد
مرده را ذوق کلامت در سخن میآورد
...
1. دوشم انیس خلوت گرمابه یار شد
هر موی بر تنم مژه اشکبار شد
...
1. نشاطم میکشد چون از تنم پیکان برون آید
که شاید دامن پیکان گرفته جان برون آید
...
1. ز سروت سایه گر بر من اندوهگین افتد
به سر بردارم و نگذارم آن را بر زمین افتد
...