درین محنت سرا آن به که از فضولی بغدادی غزل 144
1. درین محنت سرا آن به که عاقل خانه کم گیرد
و گر خواهد که گیرد خانه در کوی عدم گیرد
...
1. درین محنت سرا آن به که عاقل خانه کم گیرد
و گر خواهد که گیرد خانه در کوی عدم گیرد
...
1. ملک را گر نظر بر قد آن سرو روان افتد
سراسیمه چو مرغ تیر خورده ز آسمان افتد
...
1. محتاج وصال تو که باشد که نباشد
مشتاق جمال تو که باشد که نباشد
...
1. شب هجران خیالت شمع محنت خانهٔ من شد
دلم را صد چراغ از پرتو آن شمع روشن شد
...
1. نه حبابست که پیدا ز سرشک ما شد
اشک را آبله از سیر بپا پیدا شد
...
1. چو بهر زینت آن گلچهره در آیینه میبیند
ز مژگان صد خدنگ آیینه را در سینه میبیند
...
1. خدا ز سرو قد او مرا جدا نکند
من و جدایی ازان سرو قد خدا نکند
...
1. هردم از شوق لب لعلت دلم خون میشود
صورت حالم ز خون دل دگرگون میشود
...
1. هر پریچهره که دوران به جهان میآرد
بهر آزار دل خستهدلان میآرد
...
1. پری رخان بجفا قصد جان ما مکنید
وفا کنی بعشاق خود جفا مکنید
...
1. ای که گویی که دلت خون نشود چون نشود
چه دلست آنکه ز بیداد بتان خون نشود
...
1. بخت بد بیاختیار از کوی یارم میبرد
بیقرارم میکند بیاختیارم میبرد
...