1 در دل لاله غمت آتش سودا انداخت شمع را آتش سودای تو از پا انداخت
2 یافت از نکهت زلف تو خبر آهوی چین نافه مشک خود از شرم بصحرا انداخت
3 تا ز دیدار تو مانع نشود چشم پرآب خواب را در نظرم کشت بدریا انداخت
4 رشک رخسار تو زد بتکده ها را بر هم آه من غلغله در گوش مسیحا انداخت
1 سوخت دل صد قطره خون در چشم تر دارد هنوز مرد آتش شعله با صد شرر دارد هنوز
2 چشمها بگشاده بر رویم ز خوناب جگر بر نگشته دل ز من با من نظر دارد هنوز
3 داغهای تازه از جسم ضعیفم کم نشد الله الله این درخت خشک بردارد هنوز
4 برکشیدم آه لیکن درد دل تسکین نیافت تیر بیرون رفته پیکان در جگر دارد هنوز
1 ای که گویی که دلت خون نشود چون نشود چه دلست آنکه ز بیداد بتان خون نشود
2 رونق حسن تو هر چند که افزون گردد عشقم آن نیست که از حسن تو افزون نشود
3 داری آن حسن که گر پیش تو آید لیلی نتواند که ترا بیند و مجنون نشود
4 رای عقلست که دل گرد خطت گم گردد حکم عشقست کزان دایره بیرون نشود
1 آمد صبا وزان گل نورس خبر نداد تسکین آتش دل و سوز جگر نداد
2 نمود رخ ولی نظری سوی من نکرد فریاد ازان نهال که گل کرد و بر نداد
3 می خواستم بگریه کنم با تو شرح راز حیرت بگریه رخصت این چشم تر نداد
4 امشب بدیده خواست کشد رخت خویش خواب سیل سرشک دیده باو رهگذر نداد
1 در آینه چو عکسم بر صورتم نظر کرد بر دیده تر من او نیز دیده تر کرد
2 آیینه نیست چون من در رسم عشقبازی گر دور شد ز یاری او را ز دل بدر کرد
3 از رشک یا بمیرم سر بر نداشت از خاک هر گه که سایه با من در کوی او گذر کرد
4 چون سایه بر ندارم از خاک کوی او سر شاید که زان سر کو خاکی توان بسر کرد
1 ای مرضهای معاصی ز تو محتاج علاج تو شفیع و همه عالم بشفاعت محتاج
2 ارجمند از جهت حسن قبولت اسلام سربلند از شرف پایه قدرت معراج
3 شمع قدر تو شب ظلمت حیرت را ماه خاک پای تو سر رفعت گردون را تاج
4 کار دنیا شده از دولت شرع تو تمام قدر دین یافته از سکه عدل تو رواج
1 لاف زد پیش رخت گلبن ز گلبرگ ترش زد صبا از قهر گلبرگ ترش را بر سرش
2 پیش خورشید رخت گل را نمی بیند جمال گر چه می بندد هوا از در شبنم ز یورش
3 گشت گل پروانه شمع جمالت ای پری نیست هر سو برگ بگرفتست آتش در پرش
4 چند نازد با گل و بلبل چمن بگشای رخ آتشی زن در گل و بر باد ده خاکسترش
1 می دهد زاهد به ما هر لحظه آزار دگر گر چه ما کار دگر داریم او کار دگر
2 کس نمی یابم باو اظهار درد دل کنم نیست در دام بلا چون من گرفتار دگر
3 در جهان ای بی بدل این فتنها تنها ز تست آه اگر پیدا شود مثل تو خونخوار دگر
4 مرهم زخم دلم موقوف کردی بر اجل کردی این ویرانه را محتاج معمار دگر
1 دل درون سینه دردت را به جان میپرورد ذوق میبیند ازآن هردم ازآن میپرورد
2 عاقبت معلوم شد بهر سکانت بوده است این که جسم ناتوانم استخوان میپرورد
3 لعل اشک لالهگون پرورده چشم منست کی بدین رونق بود لعلی که کان میپرورد
4 چون نریزد با خیال خط او چشمم سرشک سبزه دارد بآن آب روان میپرورد
1 کلکی که صورت من و آن دلربا کشید افکند طرح دوری و از هم جدا کشید
2 ما را خیال خط تو از گریه باز داشت آن سبزه تا دمید نم از چشم ما کشید
3 غیر از کشیدن ستمت نیست کار ما بنگر که کار ما ز تو آخر کجا کشید
4 ای سنگدل چه شد که وفایی نمی کنی بر بی دلی که بهر تو چندین جفا کشید