سنگ بیداد بتان آیینه دل از فضولی بغدادی غزل 96
1. سنگ بیداد بتان آیینه دل را شکست
هر تمنایی که در دل داشتم صورت نبست
...
1. سنگ بیداد بتان آیینه دل را شکست
هر تمنایی که در دل داشتم صورت نبست
...
1. ذوق وصلت یافت دل از ساقی و ساغر گذشت
شد خلیل خلوت خلت ز ماه و خور گذشت
...
1. نی همین صد روزن از تیر تو بر جسم من است
سایه ام را هم ازو صد داغ چون من بر تن است
...
1. بحال زار من آن ماه را نگاهی نیست
چه سود روزی اگر نیز هست ماهی نیست
...
1. من نگویم چون قدت سروی ز بستان برنخاست
خاست اما فتنه انگیز و خرامان برنخاست
...
1. ناله زاری که در دلها اثر دارد کجاست
آه جانسوزی که دلها را بدرد آرد کجاست
...
1. عاشقی رونق ز اطوار من حیران گرفت
عشق از فرهاد صورت یافت از من جان گرفت
...
1. نه همین قد من از بار غم دور خم است
خمی قامت گردون هم ازین بار غم است
...
1. در غمت کارم به چشم اشکبار افتاده است
چشم را با دل مرا با چشم کار افتاده است
...
1. بی لبت قطع نظر کرده ام از آب حیات
دارد از شام غمت آب حیاتم ظلمات
...
1. بدو گیسو مه روی تو نچندان عجب است
عرصه جلوه خورشید میان دو شب است
...
1. هجوم سیل سرشکم ز دل اثر نگذاشت
ز من که آتشم این آب یک شرر نگذاشت
...