1 خوش آنکه غم سیمبری داشته باشد وز غم همهدم چشم تری داشته باشد
2 صاحبنظر آنست که چون چشم گشاید با ماهلقایی نظری داشته باشد
3 ثابتقدم آنست که غافل ننشیند در کوی محبت گذری داشته باشد
4 هر بیخبری را چه کنم بنده آنم کز حال دل من خبری داشته باشد
1 حبیب درد دلم را دوا نخواهد کرد ترحمی بمن مبتلا نخواهد کرد
2 چو تیر تا نفتد دور ازان کمان ابرو رقیب در دل ما هیچ جا نخواهد کرد
3 کمست مهر بتان آن قدر که گر همه را کنند جمع بیک کس وفا نخواهد کرد
4 بتی که حال دل زار عاشقان داند بعاشقان جفاکش جفا نخواهد کرد
1 ما را بلای عشق تو عمریست آشناست از آشنا جدا شدن آشنا بلاست
2 برخاست از قد تو بهر گوشه فتنه ای سروی ز باغ حسن بدین فتنه برنخاست
3 جان و دلم بسوخت جدایی جدا جدا این است حال آن که ز جانان خود جداست
4 جان پیش تست ما ببلای تو زنده ایم ای عمر مدتیست بلای تو جان ماست
1 بهترین سیرها سیر بیابان فناست حالیا جمعیتی کانجاست در عالم کجاست
2 گشت ویران ملک این عالم درو مردم نماند منزل پر مردم معمور حالا آن سراست
3 بر نگردد هر که زین عالم بآن عالم رود در خوشی و ناخوشی این معنی استدلال ماست
4 در نکویی و بدی کار دو عالم ظاهر است هر که آن عالم بدست آورد این عالم نخواست
1 چو پاره پاره دل از دیده ترم افتد هزار شعله آتش به بسترم افتد
2 نیاورم بنظر آفتاب را ز شرف دمی که دیده بدان ماه پیکرم افتد
3 زند بدامن من آفتاب دست ز قدر گهی که سایه آن سرو بر سرم افتد
4 خوشم بکنج غم و بی کسی که باشم من که ره ببزم بتان سمنبرم افتد
1 ذوق وصلت یافت دل از ساقی و ساغر گذشت شد خلیل خلوت خلت ز ماه و خور گذشت
2 آب چشمم راست طوف آستانت آرزو هر چه خواهد می تواند کرد چون از سر گذشت
3 چون مسیحا می تواند پای بر گردون نهد هر که او را هر چه پیش آمد چو سوزن در گذشت
4 بهتر از من کس نمی داند طریق عاشقی زانکه عمرم در ره خوبان سیمین بر گذشت
1 بحالم التفات آن ماه رو بسیار کم دارد دل از کم التفاتیهای او بسیار غم دارد
2 دمی از مهر بیند سوی من آن مه دمی از کین بسان صبح تیغ التفات او دو دم دارد
3 چه خوش باغیست عالم پر گل و سوسن چه سود اما گلشن بوی تغیر سوسنش رنگ عدم دارد
4 نمی گردد خیال گرد راهش دور از چشمم محالست این که خیزد گرد از جایی که نم دارد
1 برگ گل کز هر طرف آرایش دستار تست جسته هر جانب شرار آتش رخسار تست
2 گر ترا حسن رخ از گلها فزاید دور نیست در حقیقت گل تویی گلهای دیگر خار تست
3 غیرت رنگ رخت گل را گریبان کرد چاک غنچه خونین دل ز رشک درج گوهربار تست
4 عشوه و رعنایی گل نیست در دل کارگر گل چه می داند چه باید کرد اینها کار تست
1 اگر رسوا شدم رسواییم را شد فغان باعث فغان را سوزش دل سوزش دل را بتان باعث
2 بغمزه خستیم دل چون نرنجم زان خم ابرو چه می دانم ندارد ز خم ناوک جز کمان باعث
3 چه باشد گر بریزد خون چشم خون فشانم دل گرفتاری دل را گشت چشم خون فشان باعث
4 درون غنچه تا گلبرگ نبود چاک کی گردد سزد چاک دلم را گر بود داغ نهان باعث
1 آزمودم عشق خوبان را بلایی بوده است وانکه می گویند عاشق مبتلایی بوده است
2 تا شدم عاشق عذابی می کشم چون بت پرست میل چین زلف محبوبان خطایی بوده است
3 نقش خویش و صورت شیرین کشیده کوهکن عاشق صورت پرست خودنمایی بوده است
4 چار سوی دهر جای خودفروشانست و بس جوهر عرفان متاع ناروایی بوده است