1 ترک مه روی من از خواب گران دارد سر دوش می داده ست از اول شب تابسحر
2 من بچشم او را ده بار نمودم که بخسب او همی گفت: بهل تا برم این دور بسر
3 شب بسر برد به می دادن و ننشست و نخفت دل من خست که ننشست و نخفت آن دلبر
4 او به می دادن جادوست، به دل بردن چیر چیزها داند کردن بچنین باب اندر
1 مرا با عاشقی خوش بود هموار کنون خوشتر، که در خور یافتم یار
2 کنون خوشتر، که ناگاهان برآورد مه دو هفته من سر ز کهسار
3 کنون خوشتر، که با او بوده ام دی که بودم بی رخش افکار بسیار
4 کنون خوشتر، که با او خفته ام دوش که بودم در غمش بسیار بیدار
1 بدین خرمی جهان، بدین تازگی بهار بدین روشنی شراب، بدین نیکویی نگار
2 یکی چون بهشت عدن یکی چون هوای دوست یکی چون گلاب بلخ یکی چون بت بهار
3 زمین از سرشک ابر، هوا از نسیم گل درخت از جمال برگ، سرکه ز لاله زار
4 یکی چون پرند سبز، یکی چون عبیر خوش یکی چون عروس خوب، یکی چون رخان یار
1 ز بس پیچ و چین تاب و خم زلف دلبر گهی همچو چوگان شود، گاه چنبر
2 گهی لاله را سایه سازد ز سنبل گهی ماه را درع پوشد ز عنبر
3 گهی صورتی گردد از عود هندی گهی پیکری گردد از مشک اذفر
4 که دیده ست بر سوسن از عود صورت که دیده ست بر لاله از مشک پیکر
1 ماه دو هفته من برد مه روزه بسر بامداد آمد و از عید مرا داد خبر
2 مردمان دوش خبر یافته بودند ز عید که گمان برد که من غافلم از عید مگر
3 او مگر تهنیت عید همی خواست بدین هیچ شک نیست همین خواست بدین آن دلبر
4 من ازین شادی برجستم ودو چنگ زدم اندر آن زلف که با مشک زند بویش بر
1 بدین خرمی و خوشی روزگار بدین خوبی و فرخی شهریار
2 چنان گشت گیتی که ما خواستیم خدایا تو چشم بدان دور دار
3 خداوند گار جهان فرخست که فرخنده بادش همه روزگار
4 بدیدار او راه بست و هری بهشت برین گشت و باغ بهار
1 یکروز مانده باز زماه بزرگوار آیین مهر گان نتوان کرد خواستار
2 آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار
3 ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود پیغام من بدو بر و پیغام او بیار
4 گو پار نیز هم به مه روزه آمدی سوی تو خلق هیچ نگه کرده بود پار؟
1 تاخم می را بگشاد مه دوشین سر زهد من نیست شد و توبه من زیر وبر
2 بمه روزه مرا توبه اگر در خور بود روزه بگذشت و کنون نیست مرا آن درخور
3 چون مه روزه فراز آید من خود چکنم نبرم دست به می تا نرود روزه بسر
4 شب عید آمدو میخواهم بر بام جهم گویم: از نو شدن ماه چه دارید خبر؟
1 ای ترک همی باز شود دل بسرکار آن خویله کرده ست که ورزید همی پار
2 صد بار فزون گفت که تا کی خورم این غم من زین دل بیچاره خجل گشتم صد بار
3 باریست گران بر دل از اندیشه آن لب چون آید اگر بفکند آن لب ز دل این بار
4 شش سال دمادم غم و تیمار تو خورده ست وقتست که او رابرهانیم ز تیمار
1 برفت یار من و من نژند و شیفته وار بباغ رفتم با درد و داغ رفتن یار
2 بدان مقام که بامن به می نشست همی بروزگار خزان و بروزگار بهار
3 بنفشه دیدم و نرگس مقام کرده و باغ بدین دو گشته ز خوبی چو صد هزار نگار
4 شده بنفشه بهر جایگه گروه گروه کشیده نرگس برگرد او قطار قطار