1 چند روزست که از دوست مرا نیست خبر من چنین خامش و جان و جگر من به سفر
2 در چنین حال و چنین روز همی صبر کند سنگدل مردم بد مهر و ز بد مهر بتر
3 سنگدل نیستم، اما دل من نیست بجای هر که را دل نبود کی بود از درد خبر
4 من کنون آگه گشتم که چه بوده ست مرا مست بوده ستم و دیوانه ازین عشق مگر
1 دلم در جنبش آمد بار دیگر ندانم تا چه دارد باز در سر
2 همانا عشقی اندر پیش دارد بلایی خواهد آوردن به من بر
3 بگردد تا کجا بیند بگیتی ازین شوخی بلا جویی ستمگر
4 برو مهر آرد و بیرون برد پاک مرا از رامش و از خواب واز خور
1 دوش ناگاه بهنگام سحر اندر آمد ز در آن ماه پسر
2 با رخ رنگین چون لاله و گل بالب شیرین چون شهد و شکر
3 حلقه جعدش پر تاب و گره حلقه زلفش ازان تافته تر
4 گفتم: ای خانه بتو باغ بهشت چون برون جسته ای از خانه بدر؟
1 بوستان سبز شد و مرغ در آمد به صفیر ناله مرغ دلارام تر از نغمه زیر
2 ابر فروردین گویی به جهان آذین بست که همه باغ پرندست و همه راغ حریر
3 گه زره باف شود باد و گهی جوشن دوز باد را طبع شد این پیشه ز زراد امیر
4 از فراوان زره طرفه و از جوشن نغز کرد چون کلبه زراد همی روی غدیر
1 آن کیست کاندر آمد بازی کنان ازین در رویی چو بوستانی از آب آسمان تر
2 باز این چه رستخیزست این خود کجا درآمد این را که ره نمودست از بهر فتنه ایدر
3 ای دوستان یکدل، دل باز شد ز دستم از شغل باز ماندیم عاشق شدیم یکسر
4 من شیفته شدستم یا چون منند هر کس ؟ ترسم که هر کس از من عاشق تر و تبه تر
1 بر گرفت از روی دریا ابر فروردین سفر ز آسمان بر بوستان بارید مروارید تر
2 گه بروی بوستان اندر کشد پیروزه لوح گه بروی آسمان اندر کشد سیمین سپر
3 هر زمانی بوستان را خلعتی پوشد جدا هر زمانی آسمان را پرده ای سازد دگر
4 در بیابان بیش از آن حله ست کاندر سیستان در گلستان بیش از آن دیباست کاندر شوشتر
1 نیک اختیار کرد خداوند ما وزیر زین اختیار کرد جهان سر بسر منیر
2 کار جهان بدست یکی کاردان سپرد تا زو جهان همه چو خورنق شد وسدیر
3 چون او نبوده اند، اگر چند آمدند چندین هزار مهتر و چندین هزار میر
4 چونانکه چون ملک، ملکی نیست در جهان همچون وزیر او به جهان نیست یک وزیر
1 ای ترک دلفریب دل من نگاهدار جز ناز و جز عتاب چه داری دگر بیار
2 تا کی بود بهانه و تاکی بود عتاب این عشق نیست جانا جنگست و کارزار
3 هر روز نو عتابی ودیگر بهانه ای ناخوش بود عتاب، زمانی فروگذار
4 تو بایدی که با لب خندان وخوی خوش پیش من آمدی به زمانی هزار بار
1 باری ندانمت که چه خو داری ای پسر تا نیستی مرا و ترا هیچ درد سر
2 همچون مه دو هفته برون آیی از وثاق همچون مه گرفته درون آییم زدر
3 رغم مراچو سر که مکن چون بمن رسی رویی کز و به تنگ بریزد همی شر
4 روزی گشاده باشی وروزی گرفته ای بنمای کاین گرفتگی از چیست ای پسر!