1 حدیث نوشدن مه شنیده ای به خبر بکاخ در شو و ماه و ستارگان باز نگر
2 مرا ز نو شدن مه غرض مبارکی است چو ماه بینی بشتاب و روزگار مبر
3 بدان شتاب که من خواهم ار ندانی تاخت میان تاختن آوازه ده که با ده بخور
4 نصیب روزه نگه داشتم دگر چکنم فکند خواهم چو دیگران بر آب سپر
1 غم نادیدن آن ماه دیدار مرا در خوابگه ریزد همی خار
2 شب تاری همه کس خواب یابد من از تیمار او تا روز بیدار
3 گهی گویم: رخت کی بینم ای دوست گهی گویم: لبت کی بوسم ای یار!
4 ز گریانی که هستم، مرغ و ماهی همی گریند بر من همچو من زار
1 شمار روزه همی بر گفت روز شمار تمام کرد به عید محمد مختار
2 شمار بوسه ز معشوق باز باید خواست که روزه رفت و خط اندر کشید روزشمار
3 خوش آن حساب که باشد محاسبش معشوق خوش آن شمار که باشد شماره گیرش بار
4 هزار بوسه فزونست بر لب تو مرا تو وامدار منی خیز و وام من بگزار
1 ای دل ز تو بیزارم واز خصم نه بیزار کز خصم به آزار نیم وز تو به آزار
2 هر روز مرا از تو دگرگونه بلاییست من مانده بدست تو همه ساله گرفتار
3 امروز مرا از تو عذابیست نه چون دی امسال مرا از تو بلاییست نه چون پار
4 از عشق فکندستی در گردن من طوق وز رنج نهادستی بر گردن من بار
1 امسال تازه روی تر آمد همی بهار هنگام آمدن نه بدینگونه بود پار
2 پار ازره اندرآمد چون مفلسی غریب بی فرش و بی تجمل و بی رنگ و بی نگار
3 و امسال پیش از آنکه به ده منزلی رسید اندر کشید حله به دشت و به کوهسار
4 بر دست بیدبست ز پیروزه دستبند در گوش گل فکند ز بیجاده گوشوار
1 پشت من بشکست همچون پر شکن زلفین یار اشک من بیجاده گون و چشم من بیجاده بار
2 هر زمان چشمم فشاند بر گل زرد ارغوان هر زمان زلفش کندبر نسترن عنبر نثار
3 همچو برسیم زدوده جعد او بر روی او حلقه ها دارد ز عنبر بر سمن سیصد هزار
4 عذر من بپذیرد اندر عشق آن بت هر که دید زیر آن خمیده زلف پر شکن سیمین عذار
1 ای بالب پر خنده و با شیرین گفتار تا کی تو بخوش خواب و من از عشق تو بیدار
2 تو خفته و من گوش به پیغام تو داده تو آن من و من بهوای تو گرفتار
3 آن منی و پیش منی گر که بخواهم آن من و پیش من و من بر تو چنین زار
4 از چشم بد ای ترک همی بر تو بترسم پیوسته همی گویم یا ربش نگهدار
1 ماه فروردین از گنج گهر یافت مگر که بیاراست همه روی زمین را به گهر
2 یا مگر زین نم پیوسته زمین گوهر زاد همچو زاید صدف از باران پاکیزه درر
3 ابر فروردین هر روز همی بارد در وان همی گردد گوهر بدل خاک اندر
4 کرم قز تو دبریشم کند ار نیست عجب چه عجب از زمی ار در دهد و گوهر بر
1 بردم این ماه به تسبیح و تراویح بسر من و سیکی وسماع خوش و آن ماه پسر
2 یک مه از سال چنان بودم کابدال بوند یازده ماه چنین باشم و زین نیز بتر
3 نه همه تشنگی و گرسنگی باید خورد نوبت گرسنگی خوردن بردیم بسر
4 می ستانم ز کف آنکه مرا چشم بدوست وان کسی را که دلم خواهد گیرم در بر
1 چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار
2 خاک را چون ناف آهو مشک زاید بیقیاس بید را چون پر طوطی برگ روید بیشمار
3 دوش وقت نیمشب بوی بهار آورد باد حبّذا باد شمال و خرّما بوی بهار
4 باد گویی مشک سوده دارد اندر آستین باغ گویی لعبتان ساده دارد در کنار