1 دوش متواریک بوقت سحر اندر آمد به خیمه آن دلبر
2 راست گفتی شده ست خیمه من میغ و او در میان میغ قمر
3 چنگ در بر گرفت و خوش بنواخت وز دو بسد فرو فشاند شکر
4 راست گفتی به بتکده ست درون بتی و بت پرستی اندر بر
1 سروی گر سرو ماه دارد بر سر ماهی گر ماه مشک بارد وعنبر
2 ماهت با مشک سیم دارد همبر سروت بر مه ز لاله دارد زیور
3 شکر داری! چنانکه داری لؤلؤ روزی بر من ببوسه باری شکر
4 یکچند از درد عشق زاری کردم زاری دیدم چنانکه خواری بیمر
1 مرا بپرسید از رنج راه و شغل سفر بت من آن صنم ماهروی سیمین بر
2 نخست گفت که جانا ترا چه شد که چنین شکسته گونه ای و کار بر تو گشته غیر
3 چو سرو سیمین بودی چو نال زرد شدی مگر ز رنج بنالیده ای براه اندر
4 مگر دل تو بجای دگر فریفته شد مگر ز عشق کسی پر خمار داری سر
1 خیز تا هر دو بنظاره شویم ای دلبر بدر خانه میر ،آن ملک شیر شکر
2 میریوسف که همی تازه کند رسم ملوک میر یوسف که همی زنده کند نام پدر
3 بدر خانه آن بار خدای ملکان کاخهاییست بر آورده بدیع و درخور
4 کاخهایی که سپهریست بهر کاخی بر کاخهایی که بهاریست بهرکاخی در
1 هر که را مهتریست اندر سر گو بدر گاه میر ما بگذر
2 در جهان خدمت امیر منست خدمتی کان دهد بزرگی بر
3 آسمان خواهدی که بر در او یابدی جان کهترین چاکر
4 من نه برخیره ایدر آمده ام مرمرا بخت ره نمود ایدر
1 این هوای خوش و این دشت دلارام نگر وین بهاری که بیاراست زمین را یکسر
2 ای بهار در گرگان! نه بهاری ، که بهشت کس بهاری نشنیده ست ز تو خرم تر
3 باغها کردی چون روی بتان از گل سرخ راغها کردی چون سنبل خوبان زخضر
4 از تو لشکر گه ما مجلس آراسته گشت مجلس آراسته و مرغ درو رامشگر
1 همی نسیم گل آرد بباغ بوی بهار بهار چهر منا! خیز و جام باده بیار
2 اگر چه باده حرامست ظن برم که مگر حلال گردد بر عاشقان بوقت بهار
3 خدای، نعمت، مارا ز بهر خوردن داد بیا و نعمت او را ز ما دریغ مدار
4 چه نعمتست به از باده باده خوارانرا همین بسست و گر چند نعمتش بسیار
1 کاشکی کردمی از عشق حذر یا کنون دارمی از دوست خبر
2 ای دریغا که من از دست شدم نوز ناخورده تمام از دل بر
3 چون توان بود برین درد صبور چون توان برد چنین روز بسر
4 عشق با من سفری گشت و بماند مونس من به حضر خسته جگر
1 ای پسر! جنگ بنه، بوسه بیار این همه جنگ و درشتی به چه کار
2 جنگ یکسو نه و دلشاد بزی خویشتن را و مرا رنجه مدار
3 هر دو روزی سخنی پیش مگیر هر زمان تازه خویی پیش میار
4 دل نگارا ز جفا سیر شود بس عزیزا که ازین گرددخوار