1 چندانکه جهانست ملک شاه جهان باد با دولت پاینده و با بخت جوان باد
2 تا بود ملک شهر ده و شهرستان بود همواره چنان شهر ده و شهرستان باد
3 چونانکه ازو عالمی از بد به امانند جان و تن او از همه بدها به امان باد
4 شاهان جهان را ز نهیبش تن و جان نیست جان و تن شاهانش فدای تن و جان باد
1 عشق خوشست ار مساعدت بود از یار یار مساعد نه اندکست و نه بسیار
2 هست ، ولیکن کجا یکیست، زده جا ده دل بینی بدو نهاده بزنهار
3 شکر خداوند را که لاله رخ من چون دگران نیست نامساعد ومکار
4 چرب زبانست و خوب خوی و وفا جوی سخت بدیعست و خوبروی و وفادار
1 سال و ماه نیک و روز خرم و فرخ بهار بر شه فرخنده پی فرخنده بادا هر چهار
2 خسرو غازی سر شاهان و تاج خسروان میر محمود آن شه دریا دل دریا گذار
3 آنکه بر درگاه او خدمتگرانند از ملوک هر یکی اندر دیار خویش روی صد تبار
4 پادشاهی کو بداند نام نیک از نام بد خدمت سلطان کند بر پادشاهی اختیار
1 ای از در دیدار پدید آی و پدید آر آن روی، کز و رنگ رباید گل و بر بار
2 تا کی تو ز من دور و زایشه دوری من با دل پر حسرت و با دیده خونبار
3 دوری تو و از دوری تو سخت برنجم امید بهی نیست چو زینگونه بود کار
4 اول دل من گرم همیداشتی و من دل بر تو فرو بسته بشیرینی گفتار
1 چهار چیز گزین بود خسروان را کار نشاط کردن چوگان و رزم و بزم شکار
2 ملک محمد محمود آمد و بفزود بر این چهار بتوفیق کردگار چهار :
3 نگاه داشتن عهد و بر کشیدن حق بزرگ داشتن دین و راستی گفتار
4 جز این چهار هنر، صد هنر، فزون دارد کزین چهار هنر، هر یکی فزون صدبار
1 ای دل تو چه گویی که زمن یاد کند یار پرسد که چگونه ست کنون یار مرا کار
2 گوید که مرا چاکرکی بود وفاجوی گوید که مرا بندگکی بود وفادار
3 اندوه خورد، کو غم من خورد همی دی اندیشه برد، کو بر من بود همی پار
4 نی نی که من او را دلکی نازک دیدم از بهر مرا بر دل نازک ننهد بار
1 با من امروز که بوده ست بدین دشت اندر تا بگوید که چه کرد آن ملک شیر شکر
2 هر که او صید گه شاه ندیده ست امروز بنداند به عیان تاش نگویی به خبر
3 چون توان گفت که امروز چه کرد و چه نمود آن خداوند سخا گستر بسیار هنر
4 که توانستی آن صید بسر برد جز او که توانستی آن شغل جز او برد بسر
1 مرا چه وقت خزان و چه روزگار بهار چه دور باید بودن همی ز روی نگار
2 بهار من رخ او بودو دور ماندم ازو برابر آمد بر من کنون خزان و بهار
3 اگر خزان نه رسول فراق بود چرا هزار عاشق چون من جدا فکند از یار
4 ببرگ سبز چنان شادمانه بوددرخت که من بروی نگارین آن بت فرخار
1 هر که را مهتریست اندر سر گو بدر گاه میر ما بگذر
2 در جهان خدمت امیر منست خدمتی کان دهد بزرگی بر
3 آسمان خواهدی که بر در او یابدی جان کهترین چاکر
4 من نه برخیره ایدر آمده ام مرمرا بخت ره نمود ایدر
1 پار آن اثر مشک نبوده ست پدیدار امسال دمید آنچه همیخواست دلم پار
2 بسیار دعا کردم کاین روز ببینم امروز بدیدم ز دعا کردن بسیار
3 عطار شدآن عارض و آن خط سیه عطر هم عاشق عطرم من و هم عاشق عطار
4 بار غم و اندیشه همه زین دل برخاست تا مشک سیه دیدم کافور ترا باد