1 سال و ماه نیک و روز خرم و فرخ بهار بر شه فرخنده پی فرخنده بادا هر چهار
2 خسرو غازی سر شاهان و تاج خسروان میر محمود آن شه دریا دل دریا گذار
3 آنکه بر درگاه او خدمتگرانند از ملوک هر یکی اندر دیار خویش روی صد تبار
4 پادشاهی کو بداند نام نیک از نام بد خدمت سلطان کند بر پادشاهی اختیار
1 پار آن اثر مشک نبوده ست پدیدار امسال دمید آنچه همیخواست دلم پار
2 بسیار دعا کردم کاین روز ببینم امروز بدیدم ز دعا کردن بسیار
3 عطار شدآن عارض و آن خط سیه عطر هم عاشق عطرم من و هم عاشق عطار
4 بار غم و اندیشه همه زین دل برخاست تا مشک سیه دیدم کافور ترا باد
1 شهر غزنین نه همانست که من دیدم پار چه فتاده ست که امسال دگرگون شده کار
2 خانه ها بینم پر نوحه و پر بانگ وخروش نوحه و بانگ وخروشی که کند روح فکار
3 کویها بینم پر شورش و سر تاسر کوی همه پر جوش و همه جوشش از خیل سوار
4 رسته ها بینم بی مردم و درهای دکان همه بربسته و بر در زده هر یک مسمار
1 عشق خوشست ار مساعدت بود از یار یار مساعد نه اندکست و نه بسیار
2 هست ، ولیکن کجا یکیست، زده جا ده دل بینی بدو نهاده بزنهار
3 شکر خداوند را که لاله رخ من چون دگران نیست نامساعد ومکار
4 چرب زبانست و خوب خوی و وفا جوی سخت بدیعست و خوبروی و وفادار
1 ای زینهار خوار بدین روز گار از یار خویشتن که خورد زینهار
2 یک دل همی چرند کنون آهوان با شیر و با پلنگ بیک مرغزار
3 وقتیکه چون دو عارض و زلفین تو درباغ گل همی شکفد صد هزار
4 هر شب همی درخشد در گلستان چون شعله های آذر گلهای نار
1 دل من لاغر کی دارد شاهد کردار لاغرم من چکنم گر نبود فربه یار
2 لاغران جمله ظریفند و ظریفست کسی کو چومن دایم با لاغرکان دارد کار
3 دوست از لاغری خویش، خجل گشت زمن گفت: مسکین تن من گوشت نگیرد هموار
4 گفتم ای جان نه مرا از توهمی باید خورد ؟ خوردن من ز تو: بوس است و کنار و دیدار
1 دی ز لشکر گه آمد آن دلبر صد ره سبز باز کرد از بر
2 راست گفتی بر آمد اندر باغ سوسنی از میان سیسنبر
3 گرد لشکر فرو فشاند همی زان سمن بوی زلف لاله سپر
4 راست گفتی که بر گذرگه باد نافه ها را همی گشاید سر
1 چهار چیز گزین بود خسروان را کار نشاط کردن چوگان و رزم و بزم شکار
2 ملک محمد محمود آمد و بفزود بر این چهار بتوفیق کردگار چهار :
3 نگاه داشتن عهد و بر کشیدن حق بزرگ داشتن دین و راستی گفتار
4 جز این چهار هنر، صد هنر، فزون دارد کزین چهار هنر، هر یکی فزون صدبار
1 رمضان رفت و رهی دور گرفت اندر بر خنک آن کو رمضان را بسزا برد بسر
2 بس گرامی بود این ماه ولیکن چکنم رفتنی رفته به و روی نهاده بسفر
3 سبکی کرد و بهنگام سفر کرد و برفت تا نگویند فروهشت بر ما لنگر
4 رمضان پیری بس چابک و بس باخردست کار بخرد همه زیبا بود و اندر خور