1 قوی کننده دین محمد مختار یمین دولت محمود قاهر کفار
2 چو بازگشت به پیروزی از در قنوج مظفر وظفر و فتح بر یمین و یسار
3 هنوز رایتش از گرد راه چون نسرین هنوز خنجرش از خون تازه چون گلنار
4 هنوز ماه ز آوای کوس او مدهوش ز عکس تیغش خیره ستاره سیار
1 بفرخنده فال و بفرخنده اختر به نو باغ بنشست شاه مظفر
2 بروز مبارک، ببخت همایون به عزم موافق، به رای منور
3 بباغی خرامید خسرو که او را بهار و بهشتست مولا و چاکر
4 بباغی کزو ملک رازیب و زینت بباغی کزو بلخ را عز و مفخر
1 هر سپاهی را که چون محمود باشد شهریار یمن باشد بر یمین ویسر باشد بریسار
2 تیغشان باشد چو آتش روز و شب بد خواه سوز اسبشان باشد چوکشتی سال و مه دریا گذار
3 از عجایب خیمه شان با شد چو دریا وقت موج وز غنایم خانه شان چون کشتی آکنده ز بار
4 شاخ کرگانشان بود میخ طویله در سفر چنگ شیرانشان بود تعویذ اسبان در شکار
1 مرا، دی عاشقی گفت ای سخنور میان عاشق و معشوق بنگر
2 نگه کن تا چه باید هر دوانرا وزین دو کز تو پرسیدم بمگذر
3 چه خواهد دلبر از دلجوی بیدل ؟ چه خواهد عاشق از معشوق دلبر؟
4 چه دانی دوستی را حدو غایت ؟ مقدر باشد آن یا نامقدر؟
1 بهار تازه دمید ای بروی رشک بهار بیا و روز مرا خوش کن و نبید بیار
2 همی بروی تو ماند بهار دیبا روی همه سلامت روی تو و بقای بهار
3 بهار اگر نه ز یک مادرست باتو، چرا چو روی تست بخوشی و رنگ و بوی و نگار
4 بهار تازه اگر داردی بنفشه و گل ترا دو زلف بنفشه ست و هر دو رخ گلزار
1 فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر سخن نوآر که نو را حلاوتیست دگر
2 فسانه کهن و کارنامه بدروغ بکار ناید رو در دروغ رنج مبر
3 حدیث آنکه سکندرکجا رسید و چه کرد ز بس شنیدن گشته ست خلق را ازبر
4 شنیده ام که حدیثی که آن دوباره شود چوصبرگردد تلخ ،ار چه خوش بودچو شکر
1 ای مبارک پی جهاندار و همایون شهریار ای ز بهر نام نیکو دین و دولت را بکار
2 ای یمین دولت و ملک و ولایت را شکوه ای امین ملت و دین وشریعت را نگار
3 نیکنامی را چنانی چون زمین را گلستان پادشاهی را چنانی چون گلستان را بهار
4 جهد تو از بهر خلقست و تو از بهر خدای مهربان بر مردمان زاهد و پرهیزگار
1 ای ز کار آمده و روی نهاده بشکار تیغ و تیر تو همی سیر نگردند ز کار
2 گاه تیغ تو بر آرد ز سر دشمن گرد گاه تیر تو بر آرد ز بر شیر دمار
3 هیبت تیغ تو و تیر تو دارد شب و روز ملک بر خصم تبه بیشه بر شیر حصار
4 وای آن خصم که در رزم بدو گویی گیر وای آن شیر که در صید بدو گویی دار
1 ای آنکه همی قصه من پرسی هموار گویی که چگونه ست بر شاه تراکار
2 چیزیکه همی دانی بیهوده چه پرسی گفتار چه باید که همی دانی کردار
3 ور گویی گفتار بباید ز پی شکر آری ز پی شکر بکار آید گفتار
4 کاریست مرا نیکو و حالیست مرا خوب با لهو وطرب جفتم با کام وهوایار
1 بخندد همی باغ چون روی دلبر ببوید همی خاک چون مشک اذفر
2 بسبزه درون لاله نو شکفته عقیقست گویی به پیروزه اندر
3 همه باغ کله ست و اندر کشیده بهر کله ای پرنیانی معصفر
4 همه کوه لاله ست و آن لاله زیبا همه دشت سبزه ست و آن سبزه درخور