1 ای پسر گر دل من کرد همی خواهی شاد از پس باده مرا بوسه همی باید داد
2 نقل با باده بود باده دهی نقل بده دیر گاهیست که این رسم نهاد آنکه نهاد
3 چند گاهیست که از باده و از بوسه مرا نفکندستی بیهوش و نکردستی شاد
4 وقت آن آمد کز باده مرا مست کنی گاه آن آمد کز بوسه مرا بدهی داد
1 گر نه آیین جهان از سر همی دیگر شود چون شب تاری همی از روز روشن تر شود
2 روشنایی آسمان را باشد و امشب همی روشنی بر آسمان از خاک تیره بر شود
3 روشنی بر آسمان زین آتش جشن سده ست کز سرای خواجه با گردون همی همسر شود
4 آتشی کرده ست خواجه کز فراوان معجزات هر زمان گیرد نهادی، هر زمان دیگر شود
1 خسرو می خواست هم از بامداد خلق بمی خوردن اوگشت شاد
2 خرمی و شادی از می بود خرمی و شادی را داد داد
3 ماه درخشنده قدح پیش برد سرو خرامنده بپای ایستاد
4 با طرب و خرمی و فال نیک شاه قدح بستد و برکف نهاد
1 ای همه ساله زخوی تو دل سلطان شاد دل سلطان همه سال از خوی تو شادان باد
2 با علی خیزد هر کز تو بیاموزد علم با عمر خیزد هر کز تو بیاموزد داد
3 زانکه استاد تو اندر همه کاری پدرست چون پدر گشتی اندر همه کاری استاد
4 کیست کز نعمت زر تو و از بخشش تو کار ویران شده خویش نکردست آباد
1 ای مبارک پی جهاندار و همایون شهریار ای ز بهر نام نیکو دین و دولت را بکار
2 ای یمین دولت و ملک و ولایت را شکوه ای امین ملت و دین وشریعت را نگار
3 نیکنامی را چنانی چون زمین را گلستان پادشاهی را چنانی چون گلستان را بهار
4 جهد تو از بهر خلقست و تو از بهر خدای مهربان بر مردمان زاهد و پرهیزگار
1 فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر سخن نوآر که نو را حلاوتیست دگر
2 فسانه کهن و کارنامه بدروغ بکار ناید رو در دروغ رنج مبر
3 حدیث آنکه سکندرکجا رسید و چه کرد ز بس شنیدن گشته ست خلق را ازبر
4 شنیده ام که حدیثی که آن دوباره شود چوصبرگردد تلخ ،ار چه خوش بودچو شکر
1 بخندد همی باغ چون روی دلبر ببوید همی خاک چون مشک اذفر
2 بسبزه درون لاله نو شکفته عقیقست گویی به پیروزه اندر
3 همه باغ کله ست و اندر کشیده بهر کله ای پرنیانی معصفر
4 همه کوه لاله ست و آن لاله زیبا همه دشت سبزه ست و آن سبزه درخور
1 مرا، دی عاشقی گفت ای سخنور میان عاشق و معشوق بنگر
2 نگه کن تا چه باید هر دوانرا وزین دو کز تو پرسیدم بمگذر
3 چه خواهد دلبر از دلجوی بیدل ؟ چه خواهد عاشق از معشوق دلبر؟
4 چه دانی دوستی را حدو غایت ؟ مقدر باشد آن یا نامقدر؟
1 بهار تازه دمید ای بروی رشک بهار بیا و روز مرا خوش کن و نبید بیار
2 همی بروی تو ماند بهار دیبا روی همه سلامت روی تو و بقای بهار
3 بهار اگر نه ز یک مادرست باتو، چرا چو روی تست بخوشی و رنگ و بوی و نگار
4 بهار تازه اگر داردی بنفشه و گل ترا دو زلف بنفشه ست و هر دو رخ گلزار
1 ای دل من ترا بشارت داد که ترا من بدوست خواهم داد
2 تو بدو شادمانه ای بجهان شاد باد آنکه توبدویی شاد
3 تا نگویی که مرمرا مفرست که کسی دل بدوست نفرستاد
4 دوست از من ترا همی طلبد رو بر دوست هر چه بادا باد