1 دل آن ترک نه اندر خور سیمین بر اوست سخن او نه ز جنس لب چون شکر اوست
2 با لب شیرین با من سخنان گوید تلخ سخن تلخ نداند که نه اندر خور اوست
3 نه باندازه کند کار و نگویم که مکن چکنم پس که مرا جان جهان در بر اوست
4 از همه خلق دل من سوی او دارد میل بیهده نیست پس آن کبر که اندر سر اوست
1 ز آفتاب جدا بود ماه چندین شب همی دوید بگردون بر آفتاب طلب
2 خمیده گشته ز هجران و زرد گشته ز غم نزار گشته ز عشق و گداخته ز تعب
3 چو آفتاب طلب نزد آفتاب رسید نشاط کرد و طرب کرد و بودجای طرب
4 فرو نشست بر آفتاب و روشن کرد بروی روشن او چشم تیره چون شب
1 تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب
2 عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب
3 با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر با دو چشمم آب و خون و با تنم رنج و عذاب
4 وین عجایب تر که چون این هشت با من یار کرد هشت چیز از من ببرد و هشت چیز تنگیاب
1 چو سیر گشت سر نرگس غنوده ز خواب گل کبود فرو خفت زیر پرده آب
2 چو سرخ گل بسر اندر کشید سبز ردا نمود باغ بدان شمعهای خویش اعجاب
3 ز لاله باغ پر از شمع بر فروخته بود نمود باغ بدان شمعهای خویش اعجاب
4 بکشت باد خزان شمع باغرا و رواست اگر ندارد با باد شمع تابان تاب
1 روزه از خیمه ما دوش همی شد بشتاب عید فرخنده فراز آمد با جام شراب
2 قوم را گفتم چونید شمایان به نبید همه گفتند صوابست صوابست صواب
3 چه توان کرد اگر روزه زما روی بتافت نتوان گفت مر او راکه ز ما روی متاب
4 چه شود گر برود گو برو و نیک خرام رفتن او برهاند همگانرا ز عذاب
1 ای ملک گیتی گیتی تر است حکم تو بر هرچه تو خواهی رواست
2 در خور تو وزدر کردارتست هرچه درین گیتی مدح و ثناست
3 نام تو محمود بحق کرده اند نام چنین باید با فعل راست
4 طاعت تو دینست آنرا که او معتقد و پاکدل و پارساست
1 گر چون تو بترکستان ای ترک نگاریست هر روز بترکستان عیدی و بهاریست
2 ور چون تو بچین کرده ز نقاشان نقشیست نقاش بلا نقش کن و فتنه نگاریست
3 آن تنگ دهان تو ز بیجاده نگینیست باریک میان تو چو از کتان تاریست
4 روی تو مرا روز و شب اندوه گساریست شاید که پس از انده اندوه گساریست
1 عاشقانرا خدای صبر دهاد هیچکسرا بلای عشق مباد
2 با همه بیدلان برابر گشت هر که اندر بلای عشق افتاد
3 هر که را عشق نیست انده نیست دل بعشق از چه روی باید داد
4 عشق بر من در نشاط ببست عشق بر من در بلا بگشاد
1 سال و ماه نیک و روز خرم و فرخ بهار بر شه فرخنده پی فرخنده بادا هر چهار
2 خسرو غازی سر شاهان و تاج خسروان میر محمود آن شه دریا دل دریا گذار
3 آنکه بر درگاه او خدمتگرانند از ملوک هر یکی اندر دیار خویش روی صد تبار
4 پادشاهی کو بداند نام نیک از نام بد خدمت سلطان کند بر پادشاهی اختیار
1 یمین دولت شاه زمانه با دل شاد بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد
2 بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد
3 هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان دویست شهر تهی کرده خوشتر از نوشاد
4 گذارده کرده بیابانهای بی فرجام سپه گذاشته از آبهای بی فرناد