1 ای فعل تو ستوده و گفتارهات راست دایم ترا بفضل و بآزادگی هواست
2 از کوشش تو شاه، بهر جای هیبتست وز بخشش تو میر بهر خانه یی نواست
3 فضل ترا همی نبود منتهی پدید آنرا که از شماره برون شد چه منتهاست
4 چوگان زدی بشادی با بندگان خویش چوگان زدن ز خلق جهان مر ترا سزاست
1 گر چون تو بترکستان ای ترک نگاریست هر روز بترکستان عیدی و بهاریست
2 ور چون تو بچین کرده ز نقاشان نقشیست نقاش بلا نقش کن و فتنه نگاریست
3 آن تنگ دهان تو ز بیجاده نگینیست باریک میان تو چو از کتان تاریست
4 روی تو مرا روز و شب اندوه گساریست شاید که پس از انده اندوه گساریست
1 ای وعده تو چون سر زلفین تو نه راست آن وعده های خوش که همی کرده ای کجاست
2 با من همه حدیث وفا داشتی عجب آگه نبوده ام که ترا پیشه جز وفاست
3 دل بر تو بستم و بتو بس کردم از جهان وندر جهان ز من دل من دیدن تو خواست
4 چون دشمنان کرانه گرفتی ز دوستان تا قول دشمنان من اندر تو گشت راست
1 من ندانم که عاشقی چه بلاست هر بلایی که هست عاشق راست
2 زرد و خمیده گشتم از غم عشق دو رخ لعل فام و قامت راست
3 کاشکی دل نبودیم که مرا اینهمه درد وسختی از دل خاست
4 دل بود جای عشق و چون دل شد عشق را نیز جایگاه کجاست
1 ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست ازهمه ترکان چون ترک من امروز کجاست
2 مشک با زلف سیاهش نه سیاهست و نه خوش سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست
3 همه نازیدن آن ماه بدیدار منست همه کوشیدن آن ترک بمهر و بوفاست
4 او سمن سینه و نوشین لب و شیرین سخنست مشتری عارض و خورشید رخ و زهره لقاست
1 دل آن ترک نه اندر خور سیمین بر اوست سخن او نه ز جنس لب چون شکر اوست
2 با لب شیرین با من سخنان گوید تلخ سخن تلخ نداند که نه اندر خور اوست
3 نه باندازه کند کار و نگویم که مکن چکنم پس که مرا جان جهان در بر اوست
4 از همه خلق دل من سوی او دارد میل بیهده نیست پس آن کبر که اندر سر اوست
1 همی تا خسرو غازی خداوند جهان باشد جهان چون ملکش آبادان و چون بختش جوان باشد
2 چنان باشد جهان همواره تا شاه اندران باشد ازیرا کو فرشته ست و فرشته در جنان باشد
3 بهار از عارض خوبش همانا نسبتی دارد که ایدون دلگشا و دلپذیر و دلستان باشد
4 بهار امسال پنداری که از بزمش برون آید که خوب آید چنان چون مهر یکدل دوستان باشد
1 یمین دولت شاه زمانه با دل شاد بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد
2 بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد
3 هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان دویست شهر تهی کرده خوشتر از نوشاد
4 گذارده کرده بیابانهای بی فرجام سپه گذاشته از آبهای بی فرناد
1 چندانکه جهانست ملک شاه جهان باد با دولت پاینده و با بخت جوان باد
2 تا بود ملک شهر ده و شهرستان بود همواره چنان شهر ده و شهرستان باد
3 چونانکه ازو عالمی از بد به امانند جان و تن او از همه بدها به امان باد
4 شاهان جهان را ز نهیبش تن و جان نیست جان و تن شاهانش فدای تن و جان باد