1 ای دریغا دل من کان صنم سیمین بر دل من برد و مرا از دل او نیست خبر
2 او دلی داشت گرامی و دلی دیگر یافت کاشکی من دلکی یافتمی نیز دگر
3 دلفروشان خراسان را بازار کجاست تا دلی یابم ازیشان چو دل خویش مگر
4 اندرین شهر کسی را دل افزونی نیست ور بود نیز همانا نفروشند به زر
1 مرحبا ای بلخ بامی همره باد بهار از در نوشاد رفتی یا زباغ نوبهار
2 ای خوشا آن نوبهار خرم نوشاد بلخ خاصه اکنون کز در بلخ اندرون آمد بهار
3 هر درختی پرنیان چینی اندر سر کشید پرنیان خرد نقش سبز بوم لعل کار
4 ارغوان بینی چو دست نیکوان پردستبند شاخ گل بینی چو گوش نیکوان پر گوشوار
1 شبی گذاشته ام دوش خوش به روی نگار خوشا شبا که مرا دوش بود با رخ یار
2 شبی که اول آن شب شراب بود و سرود میانه مستی و آخر امید بوس و کنار
3 نه شرم آنکه ز اول بکف نیاید دوست نه بیم آنکه بآخر تباه گردد کار
4 میی بدست من اندر، چو مشکبوی گلاب بتی بپیش من اندر ، چو تازه روی بهار
1 ای دل تو چه گویی که زمن یاد کند یار پرسد که چگونه ست کنون یار مرا کار
2 گوید که مرا چاکرکی بود وفاجوی گوید که مرا بندگکی بود وفادار
3 اندوه خورد، کو غم من خورد همی دی اندیشه برد، کو بر من بود همی پار
4 نی نی که من او را دلکی نازک دیدم از بهر مرا بر دل نازک ننهد بار
1 مرا چه وقت خزان و چه روزگار بهار چه دور باید بودن همی ز روی نگار
2 بهار من رخ او بودو دور ماندم ازو برابر آمد بر من کنون خزان و بهار
3 اگر خزان نه رسول فراق بود چرا هزار عاشق چون من جدا فکند از یار
4 ببرگ سبز چنان شادمانه بوددرخت که من بروی نگارین آن بت فرخار
1 با من امروز که بوده ست بدین دشت اندر تا بگوید که چه کرد آن ملک شیر شکر
2 هر که او صید گه شاه ندیده ست امروز بنداند به عیان تاش نگویی به خبر
3 چون توان گفت که امروز چه کرد و چه نمود آن خداوند سخا گستر بسیار هنر
4 که توانستی آن صید بسر برد جز او که توانستی آن شغل جز او برد بسر
1 نبود عاشقی امسال مر مرا در خور کنون که آمد بر خط نهاد باید سر
2 مرا تو گویی کز عشق چون حذر نکنی کسی نمای مرا کو کند ز عشق حذر
3 اگر بدست منستی حذر، چنان کنمی که رفته بود می از دست او به روم و خزر
4 بر آسمان ز غم عاشقیست اختر من بر آن گری که مر او را چنین بود اختر
1 ای از در دیدار پدید آی و پدید آر آن روی، کز و رنگ رباید گل و بر بار
2 تا کی تو ز من دور و زایشه دوری من با دل پر حسرت و با دیده خونبار
3 دوری تو و از دوری تو سخت برنجم امید بهی نیست چو زینگونه بود کار
4 اول دل من گرم همیداشتی و من دل بر تو فرو بسته بشیرینی گفتار
1 ای سرا پای سرشته ز می و شیر وشکر شکر از هند نیارند ز تو شیرین تر
2 لب تو طعم شکر دارد و دراصل گلست کس ندیده ست بگیتی گل با طعم شکر
3 بوسه ای زان لب شیرین بدلی یافته ام هر کجا بوس تو آید دل و جانرا چه خطر
4 هر که چیزی ز کسی برد خبر دارد از آن تو دلم بردی و دانم که ترا نیست خبر
1 ای دل نا شکیب مژده بیار کامد آن شمسه بتان تتار
2 آمد آن سرو جلوه کرده بناز آمد آن گلبن خمیده ز بار
3 آمد آن بلبل چمیده بباغ آمد آن آهوی چریده بهار
4 آمد آن غمگسار جان و روان آمد آن آشنای بوس و کنار