1 چون شب رقم از غالیه بر روز کشید آمد بت من در پی او ماه رسید
2 شب چون شبه بود و دل همیگفت که هست یا مه زرخش یا رخش از ماه پدید
1 گفتم که شراب ارغوانی نخورم می گر شود آب زندگانی نخورم
2 گفتند که آشکارکردی توبه گفتم نه چنان که هم نهانی نخورم
1 دل خون شد و فریادرسی راست نکرد خوشتر ز غمت همنفسی راست نکرد
2 انزلف تو بر فرق سر ایمشک تتار فرقیست که جز شانه کسی راست نکرد
1 آنها که چو شانه بر سران میتازند چون شانه بدستبوس تو مینازند
2 گر خصم کند با تو چو شانه دو سری تن چون سر شانه شاخ شاخش سازند
1 تا مرغ روانت در قفس خواهد بود رزقت رسد آن قدر که بس خواهد بود
2 چون راه نفس بسته شد اندیشه مکن زانحال که وارثی ز پس خواهد بود
1 تا مردم چشم پر نمم روز وصال دیدست رخ انصنم زهره جمال
2 با سوزن مژگان همه شب مشغولست بر کار گه دیده بتحریر خیال
1 تا از گل سیراب تو بر رست حشیش بی بهره شدم از تو چو از خلد کشیش
2 ریشت بدمید و مرغ حسنت بپرید شک نیست که باشد پرش مرغ بریش
1 چون چشم گشاد نرگس از خواب خمار مستانه همیگفت که رو باده بیار
2 تا سینی سیمین مسدس بینی بروی قدحی مدور از زر عیار
1 گفتم دل من گر چه که غرق خونست وین محنت و غم از ستم گردونست
2 در خاطر من رباعیی می گذرد وینست رباعی بشنو تا چونست
1 یکجرعه ز جام لبش ار نوش کنیم غمهای جهان جمله فراموش کنیم
2 گر جنگ کند باز خوشم آید ازو تا وقت صفا دست در اغوش کنیم