1 گر دلبر ما غمخور ما خواهد بود درد دل ما عین دوا خواهد بود
2 جانان بعیادت ار قدم رنجه کند بیماری ما به ز شفا خواهد بود
1 چندانکه درین کهنه رباطیم بهم بو تا نشویم از غم ایام دژم
2 چون میگذرد عمر بهر حال که هست تو خواه بشادی گذران خواه بغم
1 چون زلف بنفشه را صبا داد شکن دم بی می لاله رنگ گلبوی مزن
2 خاصه بمضاحک اندر آمد بلبل وز خنده بماند غنچه را باز دهن
1 زهریست فراقت که دلم میچشدش پا زهر وصال ار نبود میکشدش
2 خون شد دل زار من بیکروزه فراق دانی چه شود اگر بماهی کشدش
1 من کز سر جان بسوی تو خواهم خاست کی از سر تو چو موی بر خواهم خاست
2 تا دست بدامنت زنم روز جزا چون گرد ز کوی بر خواهم خاست
1 گفت آنکه مرا دید ز طاعات بعید کاندیشه نمیکنی تو از وعد و وعید
2 گفتم که ز بهر من در استغفارند آنها که شدند حامل عرش مجید
1 گر عشق تو چون آب براند خونم وز دیده چو اشک اگر فشاند خونم
2 از کشتن خود نترسم و ترسم از آنک در گردن نازکت مگر بماند خونم
1 دلدار من ار سر بفرازد چون چنگ کار من دلخسته بسازد چون چنگ
2 هر چند همی زند قضا همچو دفم روزی باشد که مینوازد چون چنگ
1 دل باز هوای آشنائی دارد انصاف بده که خوش هوائی دارد
2 از فکر رخش ز شام تا وقت سحر همچون رخ فرخش صفائی دارد
1 گفتم که چرا از شکرت رست نبات واندر ظلمات چون شد آن آبحیات
2 خندید و بلطف گفت کای ابن یمین نی آب حیات باشد اندر ظلمات