باد سحری دوش من از ابن یمین فریومدی رباعی 553
1. باد سحری دوش من و یک دو سه تن
بودیم در آرزوی آنسرو چمن
...
1. باد سحری دوش من و یک دو سه تن
بودیم در آرزوی آنسرو چمن
...
1. دی بر سر خاک دوستی دلبر من
از دیده گلاب ریخت بر برگ سمن
...
1. نتوان سخن از دهان تنکت گفتن
زیراک نگنجد اندرو هیچ سخن
...
1. با نرگس جادوی تو گفت ابن یمین
کز تست دل خسته چنین زار و حزین
...
1. رفتم بشما هنوز مایل دل من
با آنکه ز کس نگشت حل مشکل من
...
1. گه آتش غم شعله زند در دل من
گه آب دو دیده تر کند منزل من
...
1. شاها چو نمیتوان گرفتن کم نان
خوشوقت کسی دان که بود همدم نان
...
1. چون زلف بنفشه را صبا داد شکن
دم بی می لاله رنگ گلبوی مزن
...
1. هر چند بود کعبه اسلام کنون
در مرتبه از کنشت صد پایه فزون
...
1. گر هست کسیکه حکم او هست روان
پس هر چه کند بنده تو از بنده مدان
...
1. در دیده دریا وشم آنجان جهان
تا رسته دندان گهر کرد عیان
...
1. خواهم در زهد را ازین پس بستن
بر تو به شکستن و بمی پیوستن
...