1 سید بود آن تن چو سیمت بینم خود را بمراد دل ندیمت بینم
2 در صدف لطافت و حسن توئی باشد که بسان در یتیمت بینم
1 تا دست من از وصل تو کوتاه بود تا بر دل من بیاد یار آه بود
2 در جان منی و من نه آگاه بلی آئینه کجا ز صورت آگاه بود
1 بیزحمت مشاطه رخت همچو مهست بیمنت سرمه چشم مستت سهیست
2 از دانه دل تراست بر خرمن ماه خالی که از و حال جهانی سهیست
1 با دلبر خود همیشه همدم مائیم در بزم وصال یار محرم مائیم
2 انکس که بیکنظر دو عالم بفروخت میدان بیقین که در دو عالم مائیم
1 چون خواجه بشد چه نام باقی و چه ننگ چون ماند بوارثان چه یاقوت و چه سنگ
2 باز آمدنت نیست بمقصود شتاب روزی دو که در جهانت افتاد درنگ
1 نتوان سخن از دهان تنکت گفتن زیراک نگنجد اندرو هیچ سخن
2 گر با دهنت پسته کند هم تنگی بر در دهن و زبانش از بیخ بکن
1 پیوسته از آن مصحف قرآن در پیش دارم که چو هست رحلت جان در پیش
2 تا درگه رفتن بسوی دار بقا این از پس و آن میرود از پیشاپیش
1 من برکشم این پیرهن زهد ز سر پس در کشمت همچو قبا تنگ ببر
2 آیم چو کلاه بر سر اندر ره عشق گر دست در ارم بمیانت چو کمر
1 از روی تو با برگ سمن فرقی نیست وز قد تو تا سرو چمن فرقی نیست
2 هر چند بشانه میکنی فرق دو نیم از موی تو تا مشک ختن فرقی نیست
1 دانی بچه ماند ای بت حور نژاد خالی که میانه دو ابروت فتاد
2 گوئی که مگر کاتب تقدیر ز مشک بر ماه دو نون کشید و یکنقطه نهاد