1 ایمظهر الطاف لطیفیت خوشست با همنفسان ذوق و ظریفیت خوشست
2 برخیز و بیا و یک صراحی می ناب با خویش بیاور که حریفیت خوشست
1 آنرا که دل از عشق تو کور و کر نیست همچون دل من در پی شور و شر نیست
2 وصل تو بزور یا بزر دست دهد زین پس من و هجر تو چو زور و زر نیست
1 هر چند که در هستی خود مینگرم معنیم یکی و در هزاران صورم
2 جز خاک نیم ولیکن از غایت لطف آبم که بهر جام برنگی دگرم
1 ایدل اگرت هست سر دلبر خویش موئی ز سر نگار سیمینبر خویش
2 با مشک سیه گلیم نسبت نکنی کامد بخطا از شکم مادر خویش
1 ای یاد تو مونس روان همه کس وی نام تو صیقل زبان همه کس
2 جانم بهوای تست شادان همه عمر جان من تنها نه که جان همه کس
1 چشمم چو بر آن رسته دندان افتاد از دیده من گوهر غلطان افتاد
2 دندانش بقطره های شبنم ماند کاندر دهن غنچه خندان افتاد
1 سلطان گل ار چه با بسی برگ و نواست هر چند که زر دوخته بر چین قباست
2 دیدم که گشاده کف بپیش بلبل با آنهمه برگ زو نوائی میخواست
1 هرچ آن هنر جمله بزرگان باشد و اسباب سیادت سترکان باشد
2 کردم طلب و یافتم اما چه کنم چون بره نر بهره گرگان باشد
1 شبها دل من بسا که عیاری کرد در کوی هوس رندی و شطاری کرد
2 اکنون که بروز روشن افتاد هنوز بس می نکند زانچ شب تاری کرد
1 از کوی تو دلفکار رفتیم دریغ با ناله زار زار رفتیم دریغ
2 نادیده جمال یار رفتیم دریغ نومید ازین دیار رفتیم دریغ