1 هر کس که از این عالم فانی بگذشت وز عادت و رسم این جهانی بگذشت
2 آن دم بحیات جاودانی پیوست تا ظن نبری که زندگانی بگذشت
1 چون نرگست آغازه بدمستی کرد جان عزم سفر ز عالم هستی کرد
2 تا نزد من آورد صبا بوی ترا گل شرح همی داد صبا سستی کرد
1 من صحبت جانانه از ان میخواهم کارام دل و راحت جان میخواهم
2 با دوست گرم خلوتکی دست دهد از مردم دیده هم نهان میخواهم
1 بنگر بفروغ شمع وانطلعت و چهر اندوده بدود آتشین روی سپهر
2 در سیم وزرش نیک نگه میکردم ماننده ماه بود و در سایه مهر
1 ان روی چو افتاب در چشم منست وانموی چو مشک ناب در چشم منست
2 دیدم بگه زوال خورشید رخش زانلحظه هنوزم آب در چشم منست
1 شد دعوی دوستی در ایام حرام الفت ز که مردمی کجا دوست کدام
2 دامن ز همه کشیده میباید داشت وز دور بهر کسی سلامی و تمام
1 هر کو ز طریقه ددی دور بود باید که همیشه از بدی دور بود
2 هر چیز که بی سؤال خواهی دانست پرسیدن آن ز بخردی دور بود
1 بر آتش غم بکام دل روزی چند خواهیم زد آب با دل افروزی چند
2 زان پیش که بر باد دهد دست اجل گرد از سر خاک ما جگر سوزی چند
1 آن بت که سروردل و نور بصرست معنیش یکی و در هزاران صورست
2 از وی چه نشان دهم که از غایت لطف چون آب بهر جاش نشان دگرست
1 از اهل زمانه مرد بیغم مائیم با یار همیشه شاد و خرم مائیم
2 تا کی پی او بهر طرف میگردیم بر ما نگر و ببین که او هم مائیم