تا دست در آنزلف از ابن یمین فریومدی رباعی 493
1. تا دست در آنزلف مشوش زده ام
عاشق نیم ارانک دمی خوش زده ام
...
1. تا دست در آنزلف مشوش زده ام
عاشق نیم ارانک دمی خوش زده ام
...
1. هر چند بود عارض تو در نظرم
هر لحظه بود شوق رخت بیشترم
...
1. عمری بهوای جاه گمراه شدیم
هم شکر خدایرا که اگاه شدیم
...
1. گر با تو بکام دل وصالی یابم
تشنه جگرم آب زلالی یابم
...
1. یکجرعه ز جام لبش ار نوش کنیم
غمهای جهان جمله فراموش کنیم
...
1. فرزند اعز محمد ایجان و دلم
مقصود توئی ز هستی آب و گلم
...
1. گر من نظری کنم بدان ماه تمام
باید که ملامت نکند شیخ و امام
...
1. گر سر طلبی ز من روانی بدهم
یک بوس ترابها روانی بدهم
...
1. سید بود آن تن چو سیمت بینم
خود را بمراد دل ندیمت بینم
...
1. چندانکه درین کهنه رباطیم بهم
بو تا نشویم از غم ایام دژم
...
1. پیوسته اگر با می و با معشوقیم
بر ما چه ملامت چو برآن مرزوقیم
...
1. من صحبت جانانه از ان میخواهم
کارام دل و راحت جان میخواهم
...