1 جز لعل لبت که در سخن سفت گهر هرگز نشنیدم که سخن گفت گهر
2 از بس که بجاروب مژه مردم چشم در عشق تو از دیده من رفت گهر
1 آن دل که بر او مهر تو تابان باشد میسوزد و شمعوار خندان باشد
2 تو جان منی و تا ابد خواهد بود از تو نبرم تا ببرم جان باشد
1 سید پسرا روی تو ماه ختن است بالات براستی چو سرو چمن است
2 گر پسته شیرین تو خندان نشدی معلوم کجا شدی که هیچت دهن است
1 نو مذهبگان که بی یقینی چندند سرگشته و برگشته ز دینی چندند
2 سنت شده از دست و امامی نشده نه این و نه آن مذبذ بینی چندند
1 تا دل غم آنجان جهان خواهد خورد سر نشتر غم بر رگ جان خواهد خورد
2 پیکان خدنک غمزه خونریزش در آتش دل آب روان خواهد خورد
1 آن بت که بقد سرو روانش گفتیم وز غایت نازکی روانش گفتیم
2 سفتیم بالماس تفکر لعلش در حال که سفته شد دهانش گفتیم
1 ای سرو روان بر چمن و باغ دلم وی لاله نو شکفته در داغ دلم
2 رفتی و نماند یادگار ایدل و جان از آتش رخسار تو جز داغ دلم
1 ایدوست سر و پای فلک پیدا نیست نیکی و بدیش هیچ پا بر جا نیست
2 گر با تو کند دشمنی ایدوست مرنج کین با همه هست با تو این تنها نیست
1 ایدل طلب دوست گرت عادت و خوست بیرون مبر از خویش پی اندر پی دوست
2 او جز من و من جز او نه ورحق طلبی من من نیم انکس که منم اوست که اوست
1 ای سرو سهی قامت خوش رفتارم دریاب که شد گر چه نهان میدارم
2 از زلف لفیف تو مضاعف دل من وز وعده اجوف تو ناقص کارم