1 چون از نظرم سرو سمنبر بگذشت این مردم دیده اشکش از سر بگذشت
2 در چشمه آفتاب میجست رخش نا دیده تمام آبش از سر بگذشت
1 اینهم بشنو ای پسر نیک اختر از زر مطلب همین زر و هیچ دگر
2 دانی چه بود معنی برخورداری یعنی بخور و بدار و با خویش ببر
1 شب نیست که دور از تو دلم خون نشود وندر طلبت ز دیده بیرون نشود
2 تو جان منی رفته جدا از بر من چون جان برود دل چکند چون نشود
1 ایشاه بتان در دل و جان جات کنیم تا بو که رخی با رخ زیبات کنیم
2 شطرنج هوس با تو از آن میبازم تا اسب در افکنیم و شهمات کنیم
1 تا دیده من دید زهر خوبترت بیخوابم از اندیشه روی چو خورت
2 اقبال بر آتش دلم آب زند گر باد قبول آید از خاک درت
1 ای آمده از جهان گزینم رویت وی برده بغارت دل و دینم رویت
2 ترسم نبود که پیش رویت میرم ترسم که بمیرم و نبینم رویت
1 در جستن دوستی که باشد دمساز عمری چپ و راست گشتم و شیب و فراز
2 پیدا و نهان بیازمودم همه را جز سایه خود نیافتم محرم راز
1 در عالم توحید کسی راه برد کو راه بنور دل آگاه برد
2 از خویش برون آید و گوید همه اوست گر کرد چنین راه بالله برد
1 در راه یقین مرد درنگی هیچست در عالم توحید دورنگی هیچست
2 تو لعبتکی بیش نئی ای سره مرد با اهل نظر شوخی و شنگی هیچست
1 رویت که در او دیده صفای جان دید جانست از انش نتوان آسان دید
2 حقا که چو عمر ناکزیرست ولیک چون عمر بجز بر گذرش نتوان دید