1 در هجر تو از آه من و خون جگر هم صبح اثر دارد و هم شام خبر
2 آن یک نفسی دارد و این یک شفقی این خون جگر باشد و آن آه سحر
1 آنکس که همای همتش پر دارد هر روز هوای جای دیگر دارد
2 چون بر در خانه ها مقیم است خروس بنگر که همیشه اره بر سر دارد
1 هرگز بمراد من فلک دور نکرد یکروز بشب نشد که صد جور نکرد
2 خون مژه بر چهره روان چیست مرا گر خسته دلم ز صدمتش غور نکرد
1 نیلوفر تر بر سر آبت چه خوشست یعنی رخ و زلف پر بتابت چه خوشست
2 مانند سیه دانه سویدای دلم تابنده ز قرص آفتابت چه خوشست
1 ایدل اگرت کار جهان نیست بکام خوشباش که ناخوش نبود محنت عام
2 جامست که اصل خوشدلیهاست ببین کاندر دل او نیز چه خونهاست مدام
1 ای زلف و رخت هر دو بهم چون شب و روز سرمایه انوار و ظلم چون شب و روز
2 یکدم نزدیم با هم ارچند زدیم اندر پی یکدگر قدم چون شب و روز
1 روی تو فروغ آفتابست بلطف یا عکس گل تازه در آبست بلطف
2 برگرد بناگوش تو خوشبو عرقت چون بر سمن افشانده گلابست بلطف
1 ای دیده دلم از تو زیانها بر هیچ وی لعل تو دادهام زبانها بر هیچ
2 دلها همه بگشاده به فرمان تو گوش تو بسته کمر به قصد جانها بر هیچ
1 هر کو ز هوا در آتش می افتاد بر پیکر خاکی در ادبار گشاد
2 از دختر رزمجوی آب رخ خویش کو همچو تو صد هزار دا دست بباد
1 چون بهر نشاط و خرمی شاه جهان بگرفت بدست خسروی تیر و کمان
2 تیرش ز کمان میشد و میگفت خرد خورشید شهاب از مه نو کرد روان