ایدل اگرت هست از ابن یمین فریومدی رباعی 409
1. ایدل اگرت هست سر دلبر خویش
موئی ز سر نگار سیمینبر خویش
...
1. ایدل اگرت هست سر دلبر خویش
موئی ز سر نگار سیمینبر خویش
...
1. آن بت که رخی بود ز مه خوبترش
از دور فلک ببین چه آمد بسرش
...
1. زهریست فراقت که دلم میچشدش
پا زهر وصال ار نبود میکشدش
...
1. ای زلف دلاویز تو بر روی تو خوش
وی شعبده نرگس جادوی تو خوش
...
1. پیوسته از آن مصحف قرآن در پیش
دارم که چو هست رحلت جان در پیش
...
1. دهقان بچه ئی داد می نابم دوش
گفتم که حرام باشد این گفت خموش
...
1. آن بت که دلم شیفته شد بر چشمش
مستست بسان نرگس تر چشمش
...
1. تا از گل سیراب تو بر رست حشیش
بی بهره شدم از تو چو از خلد کشیش
...
1. بیا ای ساقی مهوش بیار آن آب چون آتش
بگو ایمطرب خوشگو نواهای خوش دلکش
...
1. استاد حسین ای بصفا همچو سروش
با نطق تو سحبان شود از عجز خموش
...
1. گر خوش گذرانی گذرد عمر تو خوش
ور کم بزنی نقش تو آید همه شش
...
1. آنکس که مهیا بودش وجه معاش
وز دور فلک نباشدش هیچ خراش
...