1 خصمت که عناد با تو آغاز کند چون کوف بود که قصد شهباز کند
2 آندم که بلندی طلبد دانی چیست مورست که جان در سر پرواز کند
1 از دست تو گر زهر خورم نوش شود افیون ز کفت مایه ده هوش شود
2 شاه فلکم غاشیه بر دوش کشد گر با تو مرا دست درآغوش شود
1 با نیک و بد زمانه در ساز ایدل وز دشمن خویش دوست بر ساز ایدل
2 خواهی که شود منظر تو روضه قدس از خار مغیلان گل تر ساز ایدل
1 ایدوست بیا تا نفسی شاد شویم وز بند غم زمانه ازاد شویم
2 بر آتش اندوه زنیم آب طرب ز آن پیش که همچو خاک بر باد شویم
1 گردون نفسی بکار من دور نکرد یکدم نگذشت تا دو صد جور نکرد
2 ان سعی که در هلاک من کرد بظلم حقا که اسد بکشتن ثور نکرد
1 بر من صنما جور تو امروزی نیست یکذره ترا رحمت و دلسوزی نیست
2 تو شاد بزی که با چنین خو که تراست جز غم ز تو ام هیچ دگر روزی نیست
1 چون یافت تن از خلعت شه زینت و فر نیکو سخنی گفت درینمعنی سر
2 گفتا که زبان مدح چون من دارم پس خلعت سر ز تن بود واجبتر
1 آن بت که دلم شیفته شد بر چشمش مستست بسان نرگس تر چشمش
2 گه گه بکرشمه میزند چشم بهم یارب مرساد چشم بد در چشمش
1 ایدل غم نا آمده زنهار مخور وانغم که گذشت از تو هم زو بگذر
2 سر رشته وقت خویش از دست مده کینست و جزین نیست جهان هیچ دگر
1 هر روز ترا بمن گمانی دگرست هر لحظه مرا ز تو زیانی دگر است
2 هر چند ترا جهان بکامست ولیک بیشک پس ازینجهان جهانی دگر است