لعل تو که آفرینش از ابن یمین فریومدی رباعی 397
1. لعل تو که آفرینش گوید همه کس
درج گهر ثمینش گوید همه کس
...
1. لعل تو که آفرینش گوید همه کس
درج گهر ثمینش گوید همه کس
...
1. دارم هوس وصل تو چندانکه مپرس
وان میکشم از هجر تو بر جان که مپرس
...
1. خواهی که شوی ای بصفت خیر الناس
سر چشمه نور همچو این زرین طاس
...
1. ما با رخ و زلفین تو بی ترس و هراس
یک بار دگر عشق نهادیم اساس
...
1. ناکس نشود بدون نوازی تو کس
ناید بگه کار چناری از خس
...
1. ای مونس غم قصه غمخواران پرس
یاری کن و احوال دل یاران پرس
...
1. ای پیک چو نامه ام نهی در دستش
صد بوسه نهی ازین رهی بر دستش
...
1. خصم تو که بر سنان باد سرش
در دست اجل موی کشان باد سرش
...
1. ای پسته شیرینت شکر خائی خوش
وی در سرم از زلف تو سودائی خوش
...
1. ای همچو شکر پسته شیرین تو خوش
وی همچو قمر عارض رنگین تو خوش
...
1. هان ابن یمین ز کار آگه میباش
چون عقل ز کژ ر وی منزه میباش
...
1. خواهی که ترا هیچ بدی ناید پیش
تا بتوانی سخن مگوی از کم و بیش
...