1 ایدل طلب گذشته امریست محال امید بنا آمده باشد ز خیال
2 چون زین دو بدست نیست الا بادی من خاک توام اگر نگردی از حال
1 هر شاه و گدا که رخ نماید برود هر نیک و بدی که پیشت آید برود
2 چون شادی وقت پایداری ننمود گر هست غم آن نیز نپاید برود
1 منزلگه خویش و دوستان جمله بکام وز دشمن و حاسد نه نشان باد و نه نام
2 انرا که خرد یار بود دار سلام اینست و جزین نیست اگر هست مدام
1 چشم تو بساحری ز هاروت بهست وز هرچه بود پسند ماروت بهست
2 عشق تو کنار من ز یاقوت روان پر کرد و کنار پر ز یاقوت بهست
1 پروانه صفت در آتشم زاندم باز کز باد اجل فروشد آنشمع طراز
2 در آب دو دیده گر شوم غرقه رواست چون رفت بخاک آن بت پرورده بناز
1 چون تعبیه جهانیان بسیارست احوال کسی شناختن دشوارست
2 جامست که اندرون صافی دارد و آن نیز چو نیک بنگری خونخوارست
1 دلرا سر شعر و شاعری نیست دگر نی ز آنک برانش قادری نیست دگر
2 محمود همیباید ، گرنه بجهان آن نیست که همچو عنصری نیست دگر
1 هر غم که گذشت شد بدلها همه سهل ناآمده را غم نخورد مردم اهل
2 غافل مشو از یکدمه حالی که تراست کین یکدمه را هم نبود چندان مهل
1 بگرفتمش آن زلف پر از تاب بترس بوسیدمش آن لب چو عناب بترس
2 بودم بگه بوسه زدن بر لب او ماننده مرغی که خورد آب بترس
1 خواهی که خدا کار نکو با تو کند ارواح ملایک همه رو با تو کند
2 یا هر چه رضای او در آن نیست مکن یا راضی شو بهر چه او با تو کند