1 ز اندیشه هر چه وصف مالی دارد دل ابن یمین همیشه خالی دارد
2 خود رفت هر آنچه رفت و نا امده است خرم دل انکه ذوق و حالی دارد
1 آن سبزه که گرد لعل کانی گردد پیوسته برای دلستانی گردد
2 خضریست نشسته بر لب چشمه نوش تا شارب آب زندگانی گردد
1 هر کو بسعادتی رسد روزی بیست زانپس بشقاوتش بسی باید زیست
2 بنگر بگل تازه و زوگیر قیاس کاندر پی یک خنده که زد چند گریست
1 گر من نظری کنم بدان ماه تمام باید که ملامت نکند شیخ و امام
2 معشوقه دلربای چون هست بکام خواهی بحلال باش خواهی بحرام
1 شاها ز منت گر چه نمیآید یاد روزی کرمت هم دهدم آخر یاد
2 تا عالم فانی بود از آتش و آب وز خاک وز باد دولتت باقی باد
1 هستم ز خیالت ای بت سیم سرین پیوسته قرین حور در خلد برین
2 با عشق من و حسن رخت بلبل و گل این طعنه زند بران و آن خنده برین
1 ای گشته جهان ز نور رایت روشن گلخن شود از نسیم خلقت گلشن
2 با عدل تو نشگفت اگر ماهی و ماه آن یک سپر اندر آرد این یک جوشن
1 هنگام سپیده دم گل سیب نگر ز آب بقمش نقطه ز ده باد سحر
2 گوئی رخ نازک دلارام منست افشانده بر او دیده من خون جگر
1 دی گفت یکی که داشت با من دل راست کای ابن یمین وجه معاشت ز کجاست
2 گفتم که ز انبار کسی روزی ماست کانرا نبود بهیچوجهی کم و کاست
1 بیروی تو دل صبور گردد هیهات یا از غم تو نفور گردد هیهات
2 چون زلف خودار سرش ببری صد بار یکدم ز رخ تو دور گردد هیهات