1 از بهر جهان غم مخور ای نادان مرد کانکس که نخورد غم جهان آسان کرد
2 عاقل ز در گران فروشان متاع برگشت و بنا خریدنش ارزان کرد
1 خصم تو که بر سنان باد سرش در دست اجل موی کشان باد سرش
2 گر یکسر موی از سرتو کم خواهد چون استره در شکم نهان باد سرش
1 روی تو و ماه آسمان هر دو یکیست قد تو و سرو بوستان هر دو یکیست
2 دل برده و جان میبری ایدوست مگر بازار تو را قلب و روان هر دو یکیست
1 بر خوان خود ار زهر گیا باید خورد خوشتر که بر ناکس ابا باید خورد
2 از دیده بشور با چو قانع گشتم سکبای رخ سفله چرا باید خورد
1 ما با رخ و زلفین تو بی ترس و هراس یک بار دگر عشق نهادیم اساس
2 با آنک رخ تو هست در سایه زلف ماننده آفتاب در عقده رأس
1 من سوخته دل نزد تو از خامانم وز خوی بدت بیسرو بی سامانم
2 نزد همه کس به نیکنامی فاشم جز نزد تو که از جمله بد نامانم
1 آنخواجه که دارد کف دربار چو میغ و آن گرد که خون چکانداز میغ بتیغ
2 دارد خبر از من که زمن لاشه خرم جو خواهد و که گرچه بدو هست دریغ
1 آن کز پی وصل او بجان میپویم او با من و من جمله جهان میجویم
2 نی نی که من اویم او من اما- من و او از تنگ مجالی سخن میگویم
1 ای ابن یمین چند ز می پیمودن جانرا بغم بیخردی فرسودن
2 می رانه همین عیب که چون مست شوی نتوان نفسی از هنرت آسودن
1 در عشق تو کر سر بنهم باکی نیست با مهر تو گر جان بدهم باکی نیست
2 جز عشق رخت هیچ گنه نیست مرا ور هست چنین صد گنهم باکی نیست