1 دی خسرو سیاره چو با شام نشست از جیش حبش فتاد بر روم شکست
2 آمد بر من آنصنم باده پرست چون نرگس پر خمار خود کردم مست
1 زین پیش که سودای جنون داشت سرم بودی هوس مشغله و شور و شرم
2 با عامه از این پس آبحیوان نخورم گر ز آتش تشنگی بسوزد جگرم
1 در حیرتم از قاضی احکام کهن کز حکم ویند اهل جهان بی سر و بن
2 محکم سجلی بسته که اینکار تو نیست پس حکم همی کند که اینکار بکن
1 خطش رقم غالیه بر ماه کشید چشم بد از و دور که دلخواه کشید
2 نی نی غلطم زنک بر آئینه نشست از بس که دل خسته من آه کشید
1 لعلت صدفی پر گهر مخزونست زلفین تو زنجیر دل محزونست
2 گر عکس خم ابروی تو نیست هلال خوبی وی از بهر چه روز افزونست
1 شاها ز تو کار عالمی سامان یافت وز لطف تو درد همکنان درمان یافت
2 چون بهره بندگان زشه احسانست پس ابن یمین از چه سبب حرمان یافت
1 در خطه سبزوار دیدم امسال حالی که نماند بر فرزانه مجال
2 در رسته بازار کلهدوزانش برجیست درو جمع بهم بدر و هلال
1 فریاد مرا ز خامه قیر اندود کو راز دلم بدشمن و دوست نمود
2 گفتم که زبانش ببرم گنگ شود ببریدم از آن فصیحتر گشت که بود
1 دوری ز من ای یار پسندیده من وی روشنی دیده غمدیده من
2 آنروز که جان من شدی دانستم کز روی تو محروم بود دیده من
1 از بس که رسید از رخ و از غمزه یار بر لاله و نرگس ستم ایام بهار
2 هم دود دل لاله رخش را بگرفت هم غمزه او گشت چو نرگس بیمار