1 فرزند گرامی حسن ایجان و دلم ایحاصل عمر و زبده آب و گلم
2 با دل رگ سودای تو خواهم پیوست روزیکه ز جان علاقه تن گسلم
1 کس همچو من ار گهر توانستی سفت بر اوج فلک زناز میبودی جفت
2 گر حرمت مصطفی نبودی مانع گفتار مرا وحی توانستی گفت
1 هر چند که پیریم و ضعیفیم و نزار والات وادات کار افتاده ز کار
2 با اینهمه گر سمنبری لاله عذار گوید که بگیر بوسه گویم که بیار
1 در وحدت کاینات آنرا که شکیست در بادیه شرک اسیر شرکیست
2 در آینه گر نگه کنی صورت خویش ظاهر دو نمایدت ولی هر دو یکیست
1 یاری بگزین کز تو جدائی نکند از غیر تو با کس آشنائی نکند
2 از اهل جهان بیوفا ایدل من یاری بگزین که بیوفائی نکند
1 هر تن که خدای را بجانی ارزد باید که ترا نیز بنانی ارزد
2 از لطف تو گر غمزده ئی شاد شود نزد خرد این ملک جهانی ارزد
1 چون آتش و آب گر نشستی در میغ هم دست اجل بر تو کشد ناگه تیغ
2 رو چاره کار خویشتن کن امروز ز آن پیش که گویند که بیچاره دریغ
1 خطی که ز روی آن سمنبر برخاست گفتی که ز گل بنفشه تر برخاست
2 چشمم چو بر اوفتاد از غایت لطف گفتم که ز آب موج عنبر برخاست
1 سردار جهان امیر حاجی دلیر کز جنگ چو از جود نمیگردد سیر
2 وقتیکه شود سوار بر زر ده سمند چون رستم دستان بود و رخش بزیر
1 با نرگس جادوی تو گفت ابن یمین کز تست دل خسته چنین زار و حزین
2 ناگاه بگوش او فرو گفت خرد برخیز و مده صداع مستان چندین