1 شمع آمد و گفت: چون گرفتم کم خویش باری بکنم به کام دل ماتمِ خویش
2 ای کاش سرم میببریدی هر دم تا بر زانو نهادمی در غمِ خویش
1 شمع آمد و گفت: یارِ من خواهد بود پروانه که جان سپارِ من خواهد بود
2 اول چو بشویمش به اشکی که مراست آخر لحدش کنارِ من خواهد بود
1 شمع آمد و گفت: سخت کوشم امشب وز آتش دل هزار جوشم امشب
2 دی شیر ز پستان عسل نوشیدم شیر از آتش چگونه نوشم امشب
1 شمع آمد و گفت: بنده میباید بود در سوز میان خنده میباید بود
2 سر میببرند هر زمانم در طشت پس میگویند زنده میباید بود
1 شمع آمد و گفت: هر که مردی بودست سوزش چو من از غایتِ دردی بودست
2 گر گریم تلخ هم روا میدارم کز شیرینیم پیش خوردی بودست
1 شمع آمد و گفت: آتش و گازست عظیم زین سرزنش و ازان گدازست عظیم
2 وین سوختنم که هر شبی خواهد بود گر بیش شبی نیست درازست عظیم
1 شمع آمد و گفت: بر نمیباید خاست تا پیش تو سرگذشت برگویم راست
2 نی نی که زبان من بسوزد ز آتش گر برگویم ز سرگذشتی که مراست
1 شمع آمد و گفت: شخصم آغشته که بود بود ای عجب از آتش سرگشته که بود
2 با آتش سرکشم اگر بودی تاب بازم نشدی ز تاب این رشته که بود
1 شمع آمد وگفت: آمدهام شب پیمای تا بو که از آتش برهم در یکجای
2 آتش چو به پای رفت شد عمر به سر برگفتمت این حدیث از سر تا پای
1 شمع آمد و گفت: دوربین باید بود در زخم فراق انگبین باید بود
2 میخندم و باز آب حسرت در چشم یعنی که چو جان دهی چنین باید بود