شمع آمد و گفت: از عطار نیشابوری مختارنامه 13
1. شمع آمد و گفت: در دلم خونم سوخت
کاتش همه شب درون و بیرونم سوخت
...
1. شمع آمد و گفت: در دلم خونم سوخت
کاتش همه شب درون و بیرونم سوخت
...
1. شمع آمد و گفت: هر زمان چون قلمم
گاز از سرِکین سرافکند در قدمم
...
1. شمع آمد و گفت:چند سرگشته شوم
آن اولیتر که با سررشته شوم
...
1. شمع آمد و گفت: با چنین کار درشت
تاکی دارم نهاده بر لب انگشت
...
1. شمع آمد و گفت: چون منم دشمنِ من
کوکس که به گازی ببُرد گردنِ من
...
1. شمع آمد و گفتا: منِ مجنون باری
ننهم قدمی ز سوز بیرون باری
...
1. شمع آمد و گفت: چند باشم سرکش
بر پای بمانده به که تا سوزم خوش
...
1. شمع آتش را گفت که طبعی که تر است
در شیب مرا مسوز چون بالا خواست
...
1. شمع آمد و گفت: نیست اینجا جایم
تا آمدهام هست به رفتن رایم
...
1. شمع آمد و گفت: من نیم قلب مجاز
مومی که بود نقره چو قلبش بگداز
...
1. شمع آمد وگفت: جاودان افتادن
به زانکه چو من به هر میان افتادن
...
1. شمع آمد و گفت: بر تن خویشتنم
دل میسوزد که سخت شد سوختنم
...