شمع آمد و گفت: از عطار نیشابوری مختارنامه 97
1. شمع آمد و گفت: جور عالم برسد
وین سوختن و اشک دمادم برسد
1. شمع آمد و گفت: جور عالم برسد
وین سوختن و اشک دمادم برسد
1. شمع آمد و گفت: از سر دردی که مراست
اشک افشانم بر رخ زردی که مراست
1. شمع آمد و گفت: ماندهام بیخور و خَفْت
وز آتش تیز در بلای تب و تفت
1. شمع آمد و گفت: سخت کوشم امشب
وز آتش دل هزار جوشم امشب
1. شمع آمد وگفت: جان من میببرند
وز من همه دوستان من میببرند