شمع آمد و گفت: از عطار نیشابوری مختارنامه 85
1. شمع آمد و گفت: دوربین باید بود
در زخم فراق انگبین باید بود
...
1. شمع آمد و گفت: دوربین باید بود
در زخم فراق انگبین باید بود
...
1. شمع آمد و گفت: دائماً در سفرم
میسوزم و میگدازم و میگذرم
...
1. شمع آمد و گفت: اگر شماری دارم
اشک است که پُر اشک کناری دارم
...
1. شمع آمد و گفت: اگر بمی باید رفت
شک نیست که زودتر بمی بایدرفت
...
1. شمع آمد و گفت: کار در کار افتاد
در سوختنم گریستن زار افتاد
...
1. شمع آمد و گفت: عمر خوش خوش بگذشت
دورم همه در سوز مشوش بگذشت
...
1. شمع آمد و گفت: جمع اگر بنشینند
بر من دگری به راستی بگزینند
...
1. شمع آمد وگفت: چون درآمد آتش
سر در آتش چگونه باشم سرکش
...
1. شمع آمد و گفت: خیز و جانبازی بین
با آتش سینه سوز و دمسازی بین
...
1. شمع آمد و گفت: کشتهٔ ایامم
سرگشتهٔ روزگارِ نافرجامم
...
1. شمع آمد وگفت: سوز جان خواهم داشت
تا روز مصیبت جهان خواهم داشت
...
1. شمع آمد و گفت: گه دلم مُرده شود
گه در سوزم عمر به سر بُرده شود
...