1 شمع آمد و گفت: من به صد جان نرهم وز آتش سوزنده تن آسان نرهم
2 از هستی خویش ماندهام در آتش تا نکشندم ز آتش سوزان نرهم
1 لعل گلرنگت شکربار آمدست قسم من زان گل همه خار آمدست
2 گو لبت بر من جهان بفروش ازانک صد جهان جانش خریدار آمدست
1 بت ترسای من مست شبانه است چه شور است این کزان بت در زمانه است
2 سر زلفش نگر کاندر دو عالم ز هر موییش جویی خون روانه است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند