چون بدنامی به از عطار نیشابوری مختارنامه 73
1. چون بدنامی به روزگاری افتد
مرد آن نبود که نامداری افتد
...
1. چون بدنامی به روزگاری افتد
مرد آن نبود که نامداری افتد
...
1. چون نیست، گر از پیش روی، پیشانت
ور راه ز پس قطع کنی پایانت
...
1. ور راه ز پس قطع کنی پایانت
آن ذرّه بر آفتاب بگزینی تو
...
1. گر برخیزد ز پیش چشم تو منی
بینی تو که بر محض فنا مفتتنی
...
1. آن را که به چشم کشف پیداست یقین
او در ره مستقیم داناست بدین
...
1. بنگر بنگر، ای دل! اگر مرد رهی
تا تو ز حجاب هر دو عالم برهی
...
1. میپنداری که حق هویدا گردد
یا پنهانیست کاشکارا گردد
...
1. هر دیده که اسرار جهان مطلق دید
جُزْو از کُل و کُل ز کُلِّ کُلْ مشتق دید
...
1. تا چند ازین نقش برآورده که هست
تا کی ز طلسم زنده و مرده که هست
...
1. آنجا که زمین را فلکی بینی تو
بسیار زمان چو اندکی بینی تو
...
1. هر جان که ز حکم مرکز دوران رفت
مستقبل و حال و ماضیش یکسان رفت
...
1. آن سالک گرم روْ که در شیب و فراز
چون شمع فرو گداخت در سوز و گداز
...