1 میپرسیدی که چیست این نقش مجاز گر بر گویم حقیقتش هست دراز
2 نقشیست پدید آمده از دریایی وانگاه شده به قعر آن دریا باز
1 گاهی ز نو و گه ز کهن میگویند گاهی ز کن و گه ز مکن میگویند
2 هر چند فراغتیست لیک از سرِ لطف با ما به زبان ما سخن میگویند
1 آن بحر که در یگانگی اوست یکی یک قطره در آن بحر نسنجد فلکی
2 گر هژده هزار عالم افتد در وی حقّا که از او برون نیاید سمکی
1 چندان که تو این بحر گهر خواهی دید بر دیده و دیده دیده ور خواهی دید
2 بحری است که هر باطن هر قطره از او آرامگهِ کسی دگر خواهی دید
1 آن ماه که بر هر دو جهان میتابد در مغزِ زمین و آسمان میتابد
2 یک ذرّه بود در او همه روی زمین ماهیست کز آسمانِ جان میتابد
1 سریست برون زین همه اسرار که هست نوریست جدا زین همه انوار که هست
2 خرسند مشو به هیچ کاری و بدانک کاریست ورای این همه کار که هست
1 چیزی که ورای دانش و تمییز است چون هر چیزش مدان که چیزی نیز است
2 بودیست که بودها در او نابود است چیزی است که چیزها در او ناچیز است
1 آن سیل که از قوّت خود جوشان بود با هر چه که پیش آمدش کوشان بود
2 چون عاقبت کار به دریا برسید گویی که همه عمر ز خاموشان بود
1 آن سر عجب نه توبدانی ونه من حل کردن آن نه تو توانی و نه من
2 یک ذرّه گر آشکار گردد آن سر یک ذرّه نه تو نیز بخوانی و نه من
1 کی پشه تواند که ثریا بیند یا مورچهای گلشن خضرا بیند
2 هر قطره که همرنگ نشد دریا را او در دریا چگونه دریا بیند